دیو چو بیرون رود...؛26 دی ماه سالروز فرار شاه از ایران - دانشکده صنایع غذایی بهار
دیو چو بیرون رود...؛26 دی ماه سالروز فرار شاه از ایران
26 دی ماه، یادآور فرار آخرین دیکتاتور پهلوی بود که آغازی بر پایان عمر 2500 ساله رژیم فاسد شاهنشاهی به حساب می آید؛ با فرار شاه از ایران، فصلی خواندنی و عبرت آموز از سرگذشت و فرجام حاکمان خودکامه پیش روی ملتهای ستمدیده به ویژه ملت مسلمان این مرز و بوم گشوده شد و شمارش معکوس حکومت شاه در ایران شروع شد و نهایتاً در 22 بهمن 57 انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
فرار شاه از ایران
26دی ماه، یادآور فرار آخرین دیکتاتور پهلوی بود که آغازی بر پایان عمر 2500 ساله رژیم فاسد شاهنشاهی به حساب می آید و این فرار، زمینه را برای پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران در بهمن 57 فراهم نمود.
شاید آمادگی و اشتیاق شاه برای فرار در مواقع بحرانی، چندان غریب نباشد. وی در کارنامه پیش از فرار آخر خود، تجربه دیگری نیز داشت که این تجربه برای او موفقیت آمیز بود و با بازگشت او به قدرت، با حمایت آمریکایی ها همراه شد. این تجربه، مربوط به جریان کودتای آمریکایی 28 مرداد 1332ش. بود که شاه برای درامان ماندن از عواقب شکست کودتا، با وحشت از ایران فرار کرد.
بر اساس همین تجربه موفقیت آمیز بود که شاه گمان می کرد شاید خروج او از کشور، بار دیگر زمینه را برای بازگشت و تحکیم دوباره قدرت او با کمک دوباره آمریکا و غرب فراهم نماید؛ اما شرایط بهمن 57، غیر از شرایط مرداد 32 بود و این بار ملت ایران با بیداری اسلامی خود، خواب بازگشت پهلوی ها و غربی ها به ایران را بدون تعبیر گذاشت؛ چنان که آخرین اقدامات آمریکایی ها در طراحی کودتای آمریکایی، برای شکست انقلاب اسلامی مردم ایران در بهمن 57 که با حضور مخفیانه ژنرال هایزر در تهران رقم خورد، با درایت رهبران انقلاب و به ویژه فرمان امام خمینی، مبنی بر لزوم شکستن حکومت نظامی و هوشیاری مردم، ناکام ماند.
عوامل سقوط شاه
رژیم های خودکامه و دست نشانده، عموما دارای دو خصلت «استبداد و فساد» می باشند. استبداد و فساد، لازم و ملزوم یکدیگرند.اما هنگامی که «فساد» از «استبداد» پیشی گرفت، و خواسته های مشروع و منطقی قشرهای وسیعی از جامعه، با بی اعتنائی روبه رو شد، فریاد اعتراض توده ها، به حرکت تبدیل می شود و چنانچه این «حرکت » به وسیله مردان شایسته و مورد اعتماد مردم رهبری گردد، به پیروزی منتهی می گردد.
رژیم شاه، در اوایل دهه 1350 ظاهر استوار و نیرومندی داشت، ولی از درون خراب بود و بسان سد خاکی می ماند، که دیر یا زود در برابر فشار امواج دریا، فرو می ریخت. فساد، با ابعاد وحشتناکی در آن ریشه دوانده بود. انتقاد، نارضائی و سرخوردگی حتی در میان نخبگان سیاسی و دست اندرکاران اداره مملکت ظاهر شده بود. پرویز راجی، سفیر «شاهنشاه آریامهر» در لندن، در گفتگو با امیر اصلان افشار، که او نیز سالها در آمریکا و کشورهای اروپا سفیر بوده است، از بیدادگری رژیم انتقاد می کند و می گوید:
«...چرا هر جا، نام ایران به میان می آید، بلافاصله کلماتی مانند «ساواک »، «شکنجه » و «فساد» به دنبال آن گفته می شود. من از مشاهده این اوضاع احساس حقارت می کنم و نمی دانم تا چه حد در مقابل این گونه انتقادها، می توان خاموش ماند...»
فساد مالی و اخلاقی
یکی از مشخصات جامعه ایران در سالهای 57-1342، گسترش و رواج انواع فساد (اداری، مالی و اخلاقی) در ارکان دولت و جامعه است که در نتیجه آن ثروت ملت توسط دولت و دربار سلطنتی حیف و میل می شد و یا به جیب یغماگران خارجی می رفت.رواج فساد در ابعاد وسیع آن، از اساسی ترین ویژگیهای حکومت هویدا به شمار می رود، روحیه دولتمردان هویدا غالبا و عامدا در جهت ترویج فساد و شکستن قبح آن بود و کسی که تسلیم چرخ فساد نمی شد، ناتوان، ناهماهنگ و مرتجع قلمداد می گردید.از مستخدم اداره گرفته تا وزیر و وکیل و...در این گردونه غرق شده و به آن تظاهر می کردند، دروغ و دورنگی مد روز شده و رشوه گرفتن علامت عرضه و لیاقت به شمار می رفت.
آمار و ارقام مربوط به اماکن فساد و فحشا، مراکز فروش مشروبات الکلی، قمارخانه ها، کاباره ها و دانسینگها، تعداد معتادان مواد مخدر، میزان رشوه ها و پرونده های جرایم مختلف، نمونه ای از فساد اخلاقی در جامعه بود.در این دوره فساد و فحشا به صورتهای مختلف، جامعه را فرا گرفته و توسعه یافت و حکومت هم علاوه بر این که ممانعتی ایجاد نمی کرد، با وسایل مختلف به آن دامن می زد، قمارخانه های مجهز و کازیونهای شبانه روزی وابسته به دولت، همیشه دایر بود و پولهای هنگفت بدست آمده از نفت در آنها صرف می شد و در نهایت به مجامع معتبرتری از همین نوع در خارج منتقل می شد.
وابستگی به استکبار و صهیونیسم
بعد از همه ی مصائبی که قاجار تا دوره ی ناصری بر ملت ایران وارد کرده بود مصیبت تازه ای بر مصائب ایران اضافه شد: «پادشاهان قدیم اگر دیکتاتور بودند، وابسته و گوش به فرمان قدرت های بیگانه نبودند؛ اما از اواخر دوران قاجار و همه دوران پهلوی، پادشاهان، هم دیکتاتور بودند و هم وابسته! این شد بیماری مضاعف نظام سیاسی حاکم بر ایران در دوران گذشته. این دیکتاتوری و وابستگی آثار و تبعات زیادی در کشور ما و روی ملت ما داشته است دانستن تفاوت حکومت مردم و «رفراندوم»، با حکومت های رضاخانی و محمدرضاشاهی، بهترین تبیین برای دلایل این سرنوشت غم انگیز است. حکومت محمدرضاشاهی «حکومت مطلقه ای» است که «هیچ تعهدی در مقابل مردم ندارد و میراثخوار «دیکتاتوری رضاخانی... که از استبدادهای قاجار، بدتر و شقاوت آمیزتر و قساوت آمیزتر بود البته «برای خارجی ها «فداکاری» نمی کردند»، اما ضرورتا «برای حفظ حکومت خودشان، صددرصد به بیگانگان میدان می دادند و به آنها تکیه می کردند و دست آنها را در تطاول به این کشور و این ملت باز می گذاشتند
فضای اختناق و سرکوب
رژیم شاه برای سرکوب مخالفین داخلی هشت سازمان جدا از یکدیگر را به وجود آورده بود که از جمله آنها ساواک «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» بود. این سازمان در سال 1336 شکل گرفت و به سرعت به یک سازمان مخوف برای حفظ ثبات سلطنت پهلوی تبدیل گردید. برآوردها در مورد تعداد نفرات و امکانات این سازمان متفاوت است و این خود نشان از مخفیانه بودن آن دارد. برآوردها بین 20 تا 300 هزار نفر نوسان دارد. شاید رقم 50 هزار عامل تمام وقت و 3 میلیون خبرچین پاره وقت (هر 11 ایرانی یک خبرچین) که پیشنهاد یک نفر از محققین است به واقعیت نزدیکتر باشد. ساواک در زمینه های اعمال سانسور، اتحادیه های کارگری به مدیریت دولت، گزینش کارکنان دولت، خاصه معلمان شدیداً فعال بود. و به طور مستقیم با منتقدان رژیم، مخالفان سیاسی از جمله دولتمردان لیبرال، روحانیون مخالف و به ویژه دانشجویان و سازمانهای چریکی به رویارویی می پرداخت. ساواک افراد مورد سوءظن را خودسرانه توقیف می کرد و برای مدت نامعلومی در زندان نگاه می داشت. ساواک از اواخر سال 1352 محکومیتهای سبک (کمتر از دو سال) را کنار گذارد. از اوایل سال 1353 محکومیتهای سنگین 5 تا 10 سال و حبس ابد برای متهمینی که عملاً اقدامی را مرتکب نشده بودند، متداول گردید. پایین ترین محکومیت برای زندانیان سیاسی سه سال بود. یعنی متهمینی که جرمی به جز مطالعه کتاب یا خواندن اعلامیه مخالفین را نداشتند حداقل به سه سال زندان محکوم می شدند. (مجله حضور، شماره 41)
امام خمینی(ره)، طلایه دار مبارزه با شاه
ژنرال هایزر در مورد نقش رهبری امام خمینی و روحانیت اعترافی دارد که گویای بسیاری از واقعیت هاست ـ هرچند که او نیز همچون دیگر غربی ها و غرب باوران از تأثیر عامل اصلی یعنی امدادها و ارادۀ الهی غافل مانده است ـ او می نویسد:
«در پاسخ به این پرسش که آیا انقلاب ممکن بود رهبران دیگری جز امام خمینی و روحانیون داشته باشد، باید گفت خیر؛ زیرا روحانیون برتری اجتماعی و فرهنگی داشتند و نیز از منابعی جهت بسیج سیاسی برخوردار بودند که گروه های دیگر فاقد آنها بودند. ولی رژیم این حقیقت را درک نکرد و خود را با گروه های چریکی و روشنفکران نامؤثر مشغول ساخت و وقتی سرانجام دریافت که روحانیون منبع اصلی مخالفت هستند، دست به اقداماتی زد که به جای آنکه روحانیون را از صحنه خارج کند، باعث روی آوری بیشتر مردم به آنان شد ـ به ویژه به شخص امام خمینی که از این لحظه به بعد به چشم میلیون ها ایرانی که به خیابان ها ریخته بودند تا جانشان را فدای آرمان انقلاب کنند، دیگر یک انقلابی در میان انقلابیون دیگر نبود بلکه خود مظهر کامل انقلاب بود، قدّیسی بود که کلامی پیامبرگونه و مأموریتی آسمانی داشت و به همین دلیل هیچ کس دیگری نمی توانست با او برابری کند یا جای او را بگیرد.»
رشحاتی از قلم
بر شانه های تکبّر تکیه زده بود؛ در کاخی که طاق های زرنگارش بر گرده مستضعفین، سنگینی می کرد.
بر بلندای قصرهای تفاخری که به ارتفاع تبعیض و تمایزی تحمیلی، ثروت های بادآورده اقوام هزار فامیل را در برابر نان خشک و حلبی آبادهای مردم محروم به تصویر می کشید.
تارهای عنکبوتی تمجید و تحسین چاپلوسان و دورویان درباری، چنان دور تا دور هویّت پوشالی او را فرا گرفته بود که می اندیشید به راستی تاجدار ملک و ملکوت است و همه زمین و زمان، زیر چکمه های پوسیده قدرت وابسته به شرق و غرب او سرخم کرده است!
وقتی می گریخت، فرصت نکرد جام های بلورین سرمستی از قدرت و شوکتش را خالی نماید و میز مذاکرات مخفیانه اش با اجانب را سر به نیست کند.
وقتی می گریخت، کوه عظمت و شوکت دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی، پشت سرش «کَالْعِهْن الْمَنْفوش» شد و از شن ریزه های آن هیبت خیالی نیز زیر سیل هوشیاری و حرکت همگام ملّت مسلمان اثری جز فسیل های عبرت باقی نماند.