زندگینامه امام موسی کاظم (ع)؛ 25 رجب سالروز شهادت حضرت امام موسی کاظم(ع)

01 May 2016
کد خبر : 6710017
تعداد بازدید : 825

بوالحسن موسی بن جعفر(ع)، امام هفتم از امامان دوازده گانه (ع) شیعه و نهمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است. آن حضرت در ابواء (منزلی میان مکه و مدینه) در روز یکشنبه هفتم صفر سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هـ.ق. متولد شد. به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به «عبد صالح» و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به «کاظم» گردید.

زندگینامه امام موسی کاظم (ع)

 

بو الحسن موسی بن جعفر(ع)، امام هفتم از امامان دوازده گانه (ع) شیعه و نهمین معصوم از چهارده معصوم(ع) است. آن حضرت در ابواء (منزلی میان مکه و مدینه) در روز یکشنبه هفتم صفر سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هـ.ق. متولد شد. به جهت کثرت زهد و عبادتش معروف به «عبد صالح» و به جهت حلم و فرو خوردن خشم و صبر بر مشقات و آلام زمانه مشهور به «کاظم» گردید.

مهدی خلیفه عباسی، امام را در بغداد بازداشت کرد، امّا بر اثر خوابی که دید و نیز تحت تأثیر شخصیت امام از او عذرخواهی نمود و به مدینه‏اش بازگرداند.

زمخشری در ربیع الابرار آورده است که هارون فرزند مهدی در یکی از ملاقات ها به امام (ع) پیشنهاد نمود فدک را تحویل بگیرد و حضرت نپذیرفت، وقتی اصرار زیاد کرد فرمود می‏پذیرم به شرط آن که تمام آن ملک را با حدودی که تعیین می‏کنم به من واگذاری. هارون گفت حدود آن چیست؟ امام فرمود یک حدّ آن به عدن است حدّ دیگرش به سمرقند و حدّ سوّمش به افریقیه و حدّ چهارمش کناره دریا تا ارمینیه و خزر است. هارون از شنیدن این سخن سخت برآشفت و گفت: پس برای ما چه چیز باقی می‏ماند؟ امام فرمود: می‏دانستم که اگر حدود فدک را تعیین کنم آن را به ما مسترد نخواهی کرد (یعنی خلافت و اداره سراسر کشور اسلام حق من است). از آن روز هارون کمر به قتل موسی بن جعفر(ع)بست.

بنا به گفته شیخ مفید در ارشاد امام موسی کاظم (ع) سی و هفت فرزند داشت که هجده تن از آنها پسر بودند و علی بن موسی الرضا(ع) امام هشتم افضل ایشان بود. از جمله فرزندان مشهور آن حضرت احمد بن موسی و محمد بن موسی و ابراهیم بن موسی بودند. یکی از دختران آن حضرت فاطمه معروف به معصومه (س) است که قبرش در قم مزار شیعیان جهان است. عدد فرزندان آن حضرت را کمتر و بیشتر نیز گفته‏اند. تاریخ شهادت آن حضرت را جمعه هفتم صفر یا پنجم یا بیست و پنجم رجب سال ۱۸۳ و ۱۸۲ هـ.ق گفته‏اند

زندگینامه امام موسی کاظم (ع)

نام: موسی.

شهرت: کاظم، باب الحوائج، عبد صالح.

پدر: امام صادق (ع).

مادر: حمیده مصفّاه، (از مردم اندلس یا مغرب).

کنیه: ابو الحسن، ابو ابراهیم.

زمان تولّد: سحرگاه روز یک شنبه ۷ صفر سال ۱۲۸ یا ۱۲۹ هجری قمری.

محلّ تولّد: روستای ابواء واقع در بین مکّه و مدینه.

شهادت: ۲۵ رجب سال ۱۸۲ یا ۱۸۳ هجری قمری، در زندان هارون الرشید در شهر بغداد در سن ۵۵ سالگی، به دستور هارون مسموم و به شهادت رسیدند.

مرقد شریف: شهر کاظمین عراق.

دوران امامت: ۳۵ سال که معاصر با منصور، مهدی، هادی و هارون الرّشید عباسی بود.[۱]

ولادت امام موسی کاظم (علیه السلام)

حضرت موسی بن جعفر (ع) روز هفتم ماه صفر سال یک صد و بیست و هشت در ابواء[۲] که‏ نام‏ منزلی‏ بین‏ مکه‏ و مدینه‏ است متولد شده است‏. ابو بصیر گفت‏: سالی‏ که‏ موسی‏ بن‏ جعفر (ع) متولد شد من در خدمت حضرت صادق (ع) بودم، وارد ابواء که شدیم امام برای ما و اصحاب سفره‏ای مرتب و عالی ترتیب داد مشغول غذا خوردن بودیم که حمیده پیغام داد حالت زایمان به من دست داده طبق دستور شما که فرموده بودی در هنگام تولد این فرزند شما را مطلع کنم اینک اطلاع دادم.

حضرت صادق (ع) با شادی و خوشحالی از جای حرکت کرد طولی نکشید که با خنده و خوشحالی تمام آستین بالا زده بود برگشت. گفتم: خدا شما را خندان داشته باشد و چشمتان روشن باد، بالاخره چه شد کار حمیده؟ فرمود: خدا به من پسری عنایت فرمود که بهترین موجود روی زمین است. جریانی را حمیده برایم نقل کرد که من خود از او بهتر می دانستم.

عرض کردم: آقا، حمیده چه گفت؟ فرمود: حمیده می گفت: هنگام تولد با دو دست روی زمین آمد و سر به سوی آسمان بلند نمود به او گفتم این نشانه پیامبر و جانشینان بعد از او است.

عرض کردم: چطور این علامت امام می‏شود؟ فرمود: در شبی که نطفه پدر بزرگم (امام سجاد (ع)) بسته شد هنگام خواب شخصی پیش پدر بزرگ پدرم (امام حسین (ع)) آمد و ظرفی زلال تر از آب و سفیدتر از شیر و نرمتر از کره و شیرین‏تر از عسل و سردتر از یخ آورده به ایشان داد، گفت: پس از آشامیدن با همسر خود همبستر شو. پدر بزرگ پدرم با شادی از جای حرکت کرد و آمیزش نمود در آن شب نطفه جدم بسته شد.

در شبی که نطفه پدرم بسته شد نیز شخصی آمد همان شربت را برای جدم آورد و او را امر به همبستر شدن نمود با شادی همبستر شد نطفه پدرم منعقد گردید در شب انعقاد نطفه من نیز شخصی همان شربت را برای پدرم آورد و او را مأمور به آمیزش نمود، پدرم با شادی و سرور همبستر شد نطفه من منعقد گردید. شبی که خودم نطفه این فرزند را بستم شخصی آمد همان طور که به پدر و جد و پدر بزرگ پدرم شربت داده بود به من نیز داد و مرا به آمیزش مأمور کرد با شادی و سرور که می دانستم خداوند چه نعمتی به من عنایت می فرماید همبستر شدم و نطفه این فرزندم‏ منعقد شد، اینک به شما اطلاع می دهم به خدا قسم او امام شما بعد از من است.[۳]

نام، کنیه و القاب امام موسی کاظم (علیه السلام)

در طی حیات پر برکت امام موسی کاظم (ع) القاب متعدد و متنوعی به آن حضرت اختصاص داده شد که هر کدام بنا بر مناسبتی و براساس ضوابط و شرایطی، تحقق یافت. این القاب هر یک نشانگر جلوه ای از فضایل و کرامات بی شمار آن حضرت است و گواه دیگری بر عظمت بی انتهای شخصیت الهی ایشان می باشد که در این جا به تعدادی از  آن ها اشاره می شود:

کنیه آن جناب ابو الحسن اول و ابو الحسن ماضی و ابو ابراهیم و ابو علی بود. همچنین معروف به عبد صالح و نفس زکیه و زین المجتهدین و وفی و صابر و امین و زاهر و کاظم شد، لقب زاهر را از آن جهت یافت که اخلاق پسندیده و بخشش فراوانش درخشید.[۴]

کاظم لقب امام موسی بن جعفر(ع)

ربیع بن عبد الرحمن گفت: به خدا قسم موسی بن جعفر (ع) از کسانی بود که آثار جلالت و کمال دانش و اطلاع از حقایق عالم در چهره‏اش دیده می‏شد، و می دانست چه کسی ادعای مقامش را خواهد کرد و منکر امامت و جانشینش می گردد ولی این خشم را فرو می خورد و آن چه می دانست اظهار نمی کرد از همین جهت لقب کاظم یافت.[۵]

همچنین آن حضرت‏ ‏ را از این‏ جهت‏ کاظم‏ می گفتند که‏ آن‏ جناب در برابر ستم های‏ ظالمین‏ و گفتار حاسدین صبر می فرمود و ‏ کظم‏ غیظ می کرد تا آن گاه که در حبس همین ستمگاران از دنیا رفت.[۶]

کودکی امام موسی کاظم (علیه السلام)

درمورد نبوغ امام موسی کاظم (ع) در کودکی معاویه بن وهب  می گوید. به خدمت امام صادق (ع) رسیدم، ابا الحسن موسی (ع) را دیدم که آن روز سه ساله بود و بزغاله ماده‏ای از بزغاله‏های مکّه به همراه داشت که طناب گردنش را گرفته و به آن می گفت به آن خدائی که تو را آفریده است سجده کن، آن هم سه بار این کار را کرد. کودکی به او گفت: ای آقای من به او بگو بمیرد موسی (ع) به کودک فرمود: وای بر تو من زنده کنم و بمیرانم؟ خداوند زنده می کند و می میراند.[۷]

ابو حنیفه نعمان بن ثابت می گوید: من وارد مدینه شدم و نزد حضرت صادق (ع) رفتم، پس از این که سلام کردم و از منزلش بیرون شدم، پسرش موسی را دیدم که در راهرو خانه نشسته و هنوز کودک بود، گفتم: مرد غریب هنگامی که نزد شما باشد در کجا قضای حاجت می کند؟ وی به من نگریست و سپس گفت: از میان آب ها، زیر درختان میوه‏دار، پشت دیوار خانه‏ها، راه­های کاروان رو و مسجدها اجتناب کن و بعد از این مکان‏ها در هر کجا میل داری قضای حاجت کن.

هنگامی که این سخن را شنیدم وی را باهوش یافته و در دلم عظمت پیدا کرد، گفتم: قربانت گردم، معصیت از کدام ناحیه است؟ وی به من نگریست و بعد گفت: بنشین تا شما را مطلع کنم، من هم نشستم، فرمود: معصیت اگر از ناحیه خداوند باشد وی عادل‏تر است از این که بندگان خود را مؤاخذه کند از گناهانی که آنان مرتکب نشده‏اند.

و اگر چنان که از ناحیه خداوند و بنده باشد در این صورت خداوند با وی شریک است، و خداوند قوی اولی است که بنده ضعیف خود را ملاحظه کند، و اگر چنانچه معصیت از طرف عبد است به تنهائی بنا بر این امر و نهی بر او مترتب است و ثواب و عقاب متوجه او خواهد بود و بهشت و دوزخ هم برای این آفریده شده، هنگامی که این مطالب را از وی شنیدم با خود گفتم « فرزندانی که برخی از نسل برخی دیگرند (همه یک دست در فضائل و برگزیدگی هستند)، و خداوند شنوا و دانا است.‏[۸]

والدین امام موسی کاظم (ع)

پدر امام موسی کاظم(ع) جعفر بن محمد (امام جعفر صادق) (ع) و نام مادرش حمیده المصفاه که ام ولد بود می باشد[۹]

مادر امام موسی کاظم (ع)

امام باقر (ع) در مورد ایشان فرمود: «حمیده فی الدنیا محموده فی الاخره»؛ در دنیا پسندیده و در آخرت ستایش شده ای. [۱۰]

حضرت حمیده به واسطه آن­که فرشتگان الهی او را حفاظت می کردند، به درجه ای از تکامل روحی و معنوی رسیده بود که خداوند او را لایق همسری و مادری امامان معصوم قرار داده بود. وی همچنین در پرتو عنایات حق توانست به بارگاه کرامت الهی راه پیدا کند. در روایتی از امام باقر(ع) آمده است: «حمیده سید الاماء مصفاه من الارجاس کسبیکه الذهب فما زالت الاملاک تحرسها حتی اذنت الی کرامه اللّه »؛[۱۱] حمیده، بزرگ کنیزان و سرور آنان است مانند شمش طلا، پاک و وارسته از پلیدی­ها است. همواره فرشتگان او را حفاظت می کردند تا اجازه راهیابی به کرامت الهی را پیدا کند.

ظاهراً مقصود از کرامت الهی، این است که به بیت عصمت و طهارت راه یافت و از دامان پاک و مطهرش نوری از انوار الهی متولد شد.

همسران امام موسی کاظم(ع)

به طور مسلم امام موسی کاظم (ع) بیش از یک همسر داشتند،[۱۲] امّا در مورد تعداد آنان، به منبعی که مورد اعتماد باشد دست نیافتیم.

یکی از همسران امام کاظم (ع) مادر امام رضا (ع) است که وی کنیزی از شمال آفریقا یا جنوب اروپا بود که به مدینه النبی انتقال یافت و او را تکتم مرسیه می نامیدند. یاقوت حموی، مرسی را از شهرهای جزیره سیسیل می داند؛[۱۳] ولی برخی گفته اند: این ناحیه همان بندر مارسی واقع در جنوب فرانسه است،[۱۴] البته مادر امام هفتم وی را که عروسش بود، طاهره نامید و گفته اند لقبش نجمه بود.

هاشم معروف حسنی می گوید: امام رضا (ع) از مادری به نام خیزران زاده شد و اضافه می کند این زن، کنیزی از نوبیه (از نواحی سودان کنونی واقع در شمال آفریقا) به نام اروی ملقّب به شقراء بوده است.[۱۵] و در پاره ای منابع این بانو با کنیه امّ البنین (مادر فرزندان) معروف گردید و نامش را به استناد سروده ای تکتم ذکر کرده اند که ترجمه اش چنین است: «برترین مردم از نظر شخصیت، پدر، قبیله، و اجداد، همانا علی (حضرت امام رضا) (ع) بزرگوار است. او را تکتم، به عنوان هشتمین سمبل دانش و بردباری و به عنوان امامی که حجت حق است برایمان به ارمغان آورد».[۱۶]

هنگامی که امام هفتم (ع) آن کنیز را خریداری نمود، اصحاب خویش را فراخواند و به ایشان فرمود: وی را جز به فرمان خداوند متعال خریداری ننموده است و چون از حضرت چگونگی ماجرا را جویا شدند، فرمودند: در رؤیایی راستین، ناگهان جدّم رسول خدا (ص) و پدرم که سلام خداوند بر آنان باد، در حالی که قطعه حریری با ایشان بود، به سویم آمدند و چون آن را گشودند، پیراهنی بود که تصویر این کنیز بر آن نقش گردیده بود. پس گفتند: ای موسی، بهترین مردمان روی زمین پس از تو، از این کنیز برایت خواهد بود، آن گاه فرمان دادند نامش را علی بگذارم … .[۱۷] تکتم برترین زنان در عصر خود، در دانش، دیانت، پرهیزکاری و متانت بود.

آن­گاه که حمیده مصفاه؛ (مادر امام کاظم(ع) وی را مالک گردید، تکتم به علامت تکریم حمیده، هرگز در مقابلش بر زمین ننشست. از نمونه های شگفت انگیزی که حمیده برای فرزندش امام کاظم (ع) بیان داشت، این بود که من شکی در پاکی او و نسلش ندارم و این کنیز را به شما بخشیدم، همانا من در عالم رؤیا، رسول اکرم (ص) را مشاهده نمودم که خطاب به من فرمودند: ای حمیده، نجمه را به فرزندت موسی (ع) ببخش که به زودی برایش بهترین مردمان زمین را به دنیا می آورد.[۱۸]

در خصوص فضایل و عبادت همسر امام موسی کاظم (ع) نقل کرده اند: در ایام شیرخوارگی امام رضا (ع)، یادآور شد، کس دیگری را که شیر دارد مشخص کنند تا او را در این زمینه کمک کند، پرسیدند مگر شیر تو کم است؟ جواب داد، نه از این بابت مشکلی ندارم؛ ولی در اثر اشتغال به شیردادن، از انجام نوافل و ذکرهای مستحبی باز می مانم؛ بدین جهت نیروی کمکی می خواهم تا از این امور بازنمانم. [۱۹]

فرزندان امام کاظم(ع)

همان‌گونه که در ابتدای این نوشتار بیان شد، دربارۀ زندگی امام کاظم(ع)، فرزندان و… نیاز به تدوین چندین جلد کتاب است، ولی در این‌جا فقط اسامی پسران و دختران آن حضرت را بیان می‌کنیم و بیش از این‌را حواله می‌دهیم به کتاب‌های انساب.

الف. اسامی فرزندان پسر امام موسی بن جعفر(ع):

بنابر مشهور؛ حضرت موسی بن جعفر(ع) سی و هفت فرزند از دختر و پسر داشتند؛ حضرت رضا(ع)، ابراهیم، عباس و قاسم هر کدام مادرهای جداگانه‌ای داشتند.

احمد، محمد، حمزه مادرشان ام ولد بودند.

اسماعیل، جعفر، هارون، و حسن هم مادرشان ام ولد بودند.

عبد اللَّه، اسحاق، عبید اللَّه، زید، حسن، فضل، سلیمان هر یک از مادری بودند.

فاطمه کبری، فاطمه صغری، رقیه، حکیمه، ام ابیها، رقیه صغری، کلثم، ام جعفر، لبانه، زینب، خدیجه، علیه، آمنه، حسنه، بُریهه، عائشه، ام سلمه، میمونه، ام کلثوم، این افراد هم هر کدام از مادری بودند.[۲۰]

بعضی دیگر از مورّخان، اسامی دیگری را به این اسامی اضافه کرده اند[۲۱] که به جهت اختصار از ذکر آنها صرف نظر می‌کنیم.

شهادت امام کاظم(ع)

امام کاظم (ع) در عصر قدرت بنی عباس زندگی می‏کرد، خلیفه معاصر او هارون بسیار جاه طلب و عیاش بود، او امام کاظم را همواره تحت نظر داشت و افرادی که در مجلس درس و بحث او شرکت داشتند زیر نظر مأموران وی بودند، هارون وجود آن حضرت را تحمل نکرد و از مدینه به بغداد برد و به زندان افکند و بعد هم او را به شهادت رسانید.[۲۲]

زندانی شدن امام کاظم(ع)

حضرت امام موسی کاظم (ع) ایَّام امامتش را در میان دو نوع زندان سپری نمود: زندان خانه‏اش که دور از تماس با مردم از خوف بنی عباس بود، و زندان بنی عباس که شدید الظُّلم و الظُّلمه بوده است.

این محدودیّت و تنگنائی تا به جائی رسیده است که چون راوی حدیث‏ می خواست روایتی را به او نسبت و استناد دهد با نام صریح او نمی‏توانسته است دهد، بلکه گاهی به کنیه او مثل ابو ابراهیم، و ابو الحسن و گاهی با القاب او مثل عَبْدِ صَالِح، و یا عَالِم و أمثالها إسناد می‏داده است. و گاهی با اشاره مثل عَنِ الرَّجُلِ «از آن مرد».

به دلیل آن که تضییق بر آن حضرت از جانب خلفای  عبّاسیّ همچون منصور، و مهدی، و هادی بسیار بوده بنابر این تقیّه در آن ایّام بسیار شدید بود از این رو می بینیم که نام مبارک آن حضرت بسیار اندک در حدیث به میان آمده است، هنوز هارون الرّشید بر تخت سلطنت استقرار نیافته بود که آن حضرت را زندانی نمود. آن حضرت سال های بسیاری[۲۳] را بدین منوال سپری کرد که گاهی او را به زندان می‏بردند، و گاهی از آن آزاد می‏نمودند. و این مدّت، حدود تمام زمانی می‏باشد که وی با امارت هارون الرّشید در حیات بوده است.[۲۴]

هارون آن حضرت را در بیستم ماه شوال سال ۱۷۹ از مدینه به بغداد آورد، هارون در ماه رمضان از سفر عمره خود به مدینه برگشت و آهنگ حج نمود و آن حضرت را با خود برد و از بصره برگشت و او را نزد عیسی بن جعفر زندانی کرد و سپس او را به بغداد روانه کرد و نزد سندی بن شاهک زندانی ساخت و در زندان او وفات کرد[۲۵]

سبب زندانی شدن و شهادت امام کاظم (ع)

با توجه به این که خلفا نوعاً از یک طرف به جایگاه غصبی خودشان آگاه بوده و از طرفی نیز می دانستند چه کسانی صاحبان واقعی امر خلافت هستند؛ از این رو برای حفظ جایگاه و موقعیتشان، امامان معصوم را که رقیب خود می دانستند تحت نظر داشته و گاهی نیز در زندان افکنده و در نهایت به شهادت می رساندند و در این رابطه بهانه هایی نیز پیدا می کردند که در مورد شهادت امام موسی کاظم (ع) به دو مورد اشاره می کنیم.

الف. هارون الرشید از حضرت موسی بن جعفر (ع) خواست که حدود فدک را شرح دهد، به این هدف که آن را به امام (ع) پس بدهد، امام از بیان حدود فدک ابا کرد تا آن که هارون الرشید اصرار نمود فرمود: اگر حدود آن را بگویم به صاحبش ردّ نمی‏کنی. هارون گفت: «بحقّ جدّک الّا فعلت».

امام فرمود: حدّ اول آن عریش مصر و حدّ دوم دومه الجندل و حدّ سوم تیما (سیف البحر) و حدّ چهارم کوه­های احد از مدینه.

خلیفه عباسی با تعجب گفت: همه اینها؟! فرمود: آری همه اینها، زیرا همه از زمین هائی است که رسول خدا اسب و شتر بر آن نرانده است مهدی گفت: مقدار زیادی است و در باره آن تأمل می‏کنم.

طبق نقل ابن شهرآشوب، هارون رنگش دگرگون شد و دستور داد امام کاظم (ع) را زندانی کنند، حضرت فرمود: می‏دانستم که اگر حدود فدک را بگویم مرا خواهد کشت.[۲۶]

ب. … محمّد بن اسماعیل فرزند امام جعفر صادق (ع)(پسر برادر امام کاظم(ع))به عراق به طرف در خانه هارون رفت با همان لباس های سفر قبل از آن که در محلی فرود آید اجازه ورود خواست. گفت: بگو محمّد بن اسماعیل بن جعفر بر در خانه اجازه می خواهد. دربان گفت: برو اول لباس های سفرت را تغییر بده بیا تا بدون اجازه ترا وارد کنم حالا امیر المؤمنین خوابیده است گفت: به امیر المؤمنین خواهم گفت که من آمدم ولی تو اجازه ندادی.

دربان پیش هارون رفت و جریان را گفت. هارون اجازه ورود داد محمّد وارد شد به محض ورود گفت یا امیر المؤمنین دو خلیفه در روی زمین وجود دارد موسی بن جعفر در مدینه هست که برایش خراج می‏آورند و تو در عراق خراج می گیری هارون گفت: ترا به خدا قسم راست می گوئی.

گفت: به خدا راست می گویم دستور داد صد هزار درهم به او بدهند همین که پول ها را دریافت کرد همان شب دردی بر او مستولی گشت که نیمه شب از دنیا رفت مال را دو مرتبه به بیت المال برگرداندند.[۲۷]

رشید در همان سال به حجّ رفت، و چون وارد مدینه شد موسی بن جعفر (ع) را دستگیر کرد، و در هودجی نشانده او را به بغداد آورد، در نزد سندی بن شاهک زندانی کرد. در این وقت رشید در رقّه بود، و از آن جا فرمان قتل وی را صادر کرد، و موسی بن جعفر (ع) پنهانی به قتل رسید.[۲۸]

تاریخ شهادت امام کاظم (ع)

امام کاظم در بیست و پنجم ماه رجب سال یک صد و هشتاد و سه[۲۹] و یا به نقل مرحوم کلینی در ششم ماه رجب سال ۱۸۲[۳۰]‏ در زندان سندی بن شاهک در شهر بغداد دیده از جهان بست امام موسی بن جعفر (ع) در هنگام وفات پنجاه و پنج یا پنجاه و چهار سال از عمر شریفش گذشته شده بود.

تجهیز جنازه امام کاظم (ع)

در مورد غسل دادن بدن امام کاظم (ع) دو دسته روایات وجود دارد که به نقل هر دو گروه می­پردازیم.

الف. هنگامی که وفات موسی بن جعفر (ع) نزدیک شد به سندی بن شاهک فرمود یکی از غلامان وی را حاضر کند تا حضرت را غسل و کفن نماید سندی درخواست آن جناب را اجابت کرد، سندی بن شاهک می­گفت: من از وی خواهش کردم تا اجازه دهد من او را غسل دهم و کفن کنم ولی وی امتناع کرد و فرمود: ما خاندان مهریه زنان و مخارج مکه و کفن‏های مردگان را از اموال خالص و طاهر خود خارج می­کنیم اکنون کفن من در نزدم محفوظ است، و اینک میل دارم غلام من این موضوع را انجام دهد گفته شده سلیمان بن منصور جنازه موسی بن جعفر(ع)  را از دست عمال دولتی گرفت و بدنش را غسل داد و او را با کفن مخصوص که پانصد دینار ارزش داشت و قرآن را بر وی نوشته بود کفن کرد، و با پای پیاده در دنبال جنازه حرکت می­کرد و جلوی پیراهنش را هم شکافت و با جنازه تا مقابر قریش آمد و حضرت را در آن جا به خاک سپرد.[۳۱]

ب. بر خلاف روایت بالا در روایات دیگری آمده؛ احمد بن عمر حلال می­گوید: به امام رضا (ع) گفتم: که آنها (یعنی واقفیه که منکر امامت امام رضا و منکر مرگ امام کاظم (ع) بودند ما را محاکمه نموده و می‏گویند امام را جز امام غسل نمی­دهد (یعنی امام کاظم که مرده است امام رضا در مدینه بوده و از کجا او را غسل داده) می­گوید: امام (ع) به من فرمود: آنها چه می‏دانند که چه کسی او را غسل داده است، تو در جواب آنها چه گفتی؟ می­گوید: گفتم: قربانت به آنها گفتم که اگر مولای من بگوید او را زیر عرش پروردگار غسل دادم محققاً راست گفته و اگر بگوید او را در دل زمین غسل دادم محققاً راست گفته، فرمود: این چنین نه. می­گوید گفتم: پس چه جوابی به آن بگویم؟ فرمود: صریح بگو که من او را غسل دادم، گفتم: بگویم که شما او را غسل دادید؟ فرمود: آری.[۳۲]

گفتنی است که بین این دو روایت تعارضی وجود ندارد، زیرا ممکن است در ظاهر سلیمان بن منصور مراسم تجهیز را به عهده گرفته باشد و امام (ع) نیز خودشان را رسانده باشند و غسل داده باشند.

انکارشهادت امام کاظم (ع)

چون حضرت از دنیا رفت سندی بن شاهک فقهاء و بزرگان اهل بغداد (که در میان ایشان بود هیثم بن عدی و دیگران بودند) را به نزد آن بزرگوار گرد آورده پس همگی جنازه موسی بن جعفر (ع) را نگریستند و دیدند اثری از زخم یا خفگی در بدن آن بزرگوار نیست، و همه را گواه گرفت که او به مرگ طبیعی از دنیا رفته و آنان همگی به این مطلب گواهی دادند، پس جنازه آن حضرت را از زندان بیرون آورده کنار پل بغداد گذاردند، و جار زدند این موسی بن جعفر است که مرده است او را بنگرید، مردم می‏آمدند و چهره آن جناب را به دقت می‏نگریستند و می­رفتند، در زمان حضرت موسی بن جعفر (ع) گروهی به نام واقفیه بودند که گمان می­کردند آن حضرت همان قائم منتظر و مهدی موعود است، و حبس و زندان او را همان غیبتی می­دانستند که برای امام قائم ذکر شده؛ از این رو پس از شهادت آن حضرت یحیی بن خالد دستور داد جار بزنند: این موسی بن جعفر است که رافضیان گمان می‏کردند امام قائم است و نخواهد مرد پس او را بنگرید، و مردم نگاه می­کرده می­دیدند که آن حضرت مرده است.[۳۳]

مرقد امام کاظم (ع)

بعد از این که امام کاظم (ع) توسط سندی بن شاهک به شهادت رسید در مدینه السلام (کاظمین)[۳۴] در قبرستان معروف به قبرستان قریش دفن شد.[۳۵]

ثواب زیارت امام کاظم (ع)

زیارت بزرگان و اولیای نعمت در زمان حیات و بعد از مردن، به نحوی شکرگزاری و قدردانی و انجام وظیفه است، امّا با این حال خداوند تبارک و تعالی از باب تفضّل ثوابی نیز برای این نوع زیارت در نظر گرفته است از جمله برای زیارت امام کاظم (ع) که در این جا به دو حدیث اشاره می­کنیم.

الف. راوی می‏گوید خدمت امام رضا (ع) عرض کردم: کسی که قبر یکی از امامان (ع) را زیارت نماید چه ثوابی دارد؟ حضرت فرمود: ثواب زیارت قبر امام حسین (ع) را دارد. عرض کردم: کسی که قبر امام کاظم (ع) را زیارت نماید، چه ثوابی دارد؟ فرمودند: ثواب زیارت قبر امام حسین علیه السّلام را دارد.[۳۶]

ب. یکی از یاران امام رضا (ع) به نام  محمّد بن الحسن، می­گوید: محضر امام رضا (ع) عرض کردم: فدایت شوم زیارت قبر حضرت ابی الحسن (ع) در بغداد بر ما مشقت دارد، ثواب کسی که ایشان را زیارت کند چیست؟ حضرت فرمودند: ثوابش مثل ثواب کسی است که قبر حسین (ع) را زیارت کند.[۳۷]

امامت امام کاظم (ع)

با توجه به این که برای تشخیص و اثبات امامت هر امامی، از راه های متعددی، مانند نصوص معصومان (ع) و تصریح امام پیشین استفاده شده

و دربارۀ امامت امام موسی بن جعفر (ع) نیز از همین راه ها بهره برده شده است، امّا با وجود این، برخی از شیعیان، معتقد به امامت آن حضرت نشده بلکه به امامت عبد الله افطح و یا اسماعیل از فرزندان امام جعفر صادق (ع) باور پیدا کردند که در مباحث آینده به آن پرداخته می­شود.

دلائل امامت موسی بن جعفر (ع)‏

برای تشخیص و اثبات امامت هر امامی، راه های متعددی وجود دارد، مانند نصوص معصومان (ع) به طور اعم، تصریح امام پیشین، از راه های سؤالاتی که انسان های عادی غیر امام از عهدۀ پاسخ آن بر نمی­آیند، کرامات و معجزات.

دربارۀ امامت امام موسی بن جعفر (ع) نیز همین راه ها وجود دارد که در مباحث آینده به آن پرداخته می­شود.

امام کاظم و نصوص معصومان(ع)

با توجه به این که یکی از راه های شناخت امام، معرفی معصوم و امام پیشین است؛ از این رو در این مقال به برخی از سخنان امام صادق (ع) پیرامون امامت امام موسی کاظم (ع) اشاره می کنیم.

الف. فیض بن مختار ضمن حدیث مفصّلی می­گوید: حضرت صادق (ع) در باره موسی بن جعفر (ع) فرمود: او امام شما است که از وی پرسیدی، اکنون برخیز و به امامت‏ وی اقرار کن من برخاستم و دست و پیشانی او را بوسیدم و برای وی در پیش­گاه خداوند دعا کردم.

حضرت صادق (ع) فرمود: مرا در آشکار کردن این موضوع اذن نداده‏اند، عرض کردم: قربانت گردم این مطلب را جای دیگر هم ذکر کنم؟ فرمود: آری به خاندان و فرزندان و دوستانت می­توانی بگوئی، من هم به یونس بن ظبیان که از دوستان من بود جریان را گفتم وی خوشحال شد و خداوند را سپاس‏گزاری کرد، بعد گفت: نه، به خداوند سوگند من این مطلب را باید از خودش بشنوم و او با عجله بیرون شد و من هم از دنبال او راه افتادم، هنگامی که جلوی منزل امام رسیدم شنیدم حضرت می­فرماید: ای یونس مطلب همان است که فیض به تو گفت، یونس عرض کرد: شنیدم و اطاعت کردم، امام (ع) فرمود: این قضیه را دیگر در جای دیگری نقل نکن.[۳۸]

ب. صفوان جمال می­گوید: از حضرت صادق (ع) پرسیدم امام بعد از شما کیست؟

فرمود: امام بازی نمی­کند و کارهای بیهوده انجام نمی­دهد، در این هنگام موسی بن جعفر (ع) وارد شد، در حالی که کودک بود و بز کوچکی را هم با خود همراه داشت، او را مخاطب ساخته و می­گفت: برای خداوند سجده کن، امام صادق (ع) او را به خود چسبانید و گفت: پدر و مادرم فدای آن کس باد که لهو و لعب ندارد و کار بیهوده انجام نمی­دهد.[۳۹]

ج. علی بن جعفر می­گفت پدر بزرگوارم به گروهی از خواص و نزدیکان خود توصیه می­فرمود تا می­توانید دست از نیکی به فرزندم موسی (ع) بر مدارید زیرا او از همه فرزندان من برتر و بالاتر است و او خلیفه پس از من و جانشین من و حجت خدا بر همه آفریدگان است.[۴۰]

د. یزید بن سلیط زیدی گفت: در راه مکه با گروهی خدمت حضرت صادق (ع)‏ رسیدیم، عرض کردم پدر و مادرم فدایت، شما پیشوایان پاک نهاد هستید هیچ کس را از مرگ گریزی نیست مرا مفتخر به شناختن امام بعد از خود بنما تا به بازماندگان خود سفارش کنم.

حضرت فرمود: بسیار خوب اینها فرزندان من هستند این (اشاره به موسی بن جعفر (ع)‏ نمود) سرور آنها است، در مورد آنچه مردم نیاز داشته باشند، او گنجینه علم و درک و معرفت است و در اختلافات دینی، او دارای امتیاز حسن خلق و خوش معاشرتی است و یکی از واسطه­های بین مردم و خدا است، در او یک امتیاز دیگری است که از همه اینها بهتر است.

پدرم گفت: آقا بفرمائید آن امتیاز چیست؟ فرمود: فریادرس و پناه این امت و گنجینه علم و نور و درک و حکمت، از او به وجود می‏آید. بهترین فرزندی است که سبب جلوگیری از خونریزی می‏شود و اختلاف به وسیله او رفع می گردد باعث اتّحاد و اجتماع می‏شود. خدا به وسیله او برهنگان را می پوشاند و گرسنگان را سیر می کند و وحشت‏زده‏ها ایمن می­شوند سبب نزول باران می­گردد بهترین موجودی است که خداوند بستگان او را قبل از بالغ شدن او بشارت می­دهد. راهنمای مردم است سخنش حکمت و خاموشی او علم است، جواب‏گوی تمام مسائل اختلافی مردم است پدرم گفت: آقا بعد از خود فرزندی خواهد داشت فرمود بلی.[۴۱]

هـ. از داود بن کثیر روایت شده است که گفت: «به امام صادق (ع) عرض کردم: قربانت گردم، فدایت شوم، اگر (برای شما) اتّفاقی بیفتد، به چه کسی رجوع کنم، فرمود: به فرزندم موسی». داود بن کثیر ادامه می‏دهد: «سپس آن اتّفاق افتاد، و من- به خدا قسم- در مورد حضرت موسی بن جعفر (ع) ذرّه‏ای شکّ به خود راه ندادم.[۴۲]

و. مفضل بن عمر گفت: خدمت حضرت صادق (ع) رسیدم عرض‏ کردم آقا اگر ما را آشنا به خلف و جانشین خود می کردی خوب بود. فرمود: مفضل امام بعد از من پسرم موسی ولی خلف منتظر که آرزوی ظهورش هست م ح م د پسر حسن بن علی بن محمّد بن علی بن موسی (ع) است.[۴۳]

ز. ابراهیم کرخی گفت: خدمت حضرت صادق (ع) رسیدم آن جا نشسته بودم که حضرت موسی بن جعفر (ع) وارد شد، پسر بچه‏ای بود از جای حرکت کرده او را بوسیدم و نشستم امام صادق (ع) فرمود ابراهیم این پسرم بعد از من امام تو است گروهی در باره شناسائی او گمراه می­شوند و گروهی به سعادت می رسند خداوند قاتلان او را لعنت کند و عذابشان را دو چندان نماید از این فرزندم پسری به وجود می‏آید که بهترین فرد روی زمین است هم نام با جد بزرگوارش و وارث علم و احکام و فضائل اوست گنجینه امامت و حکمت است او را ستمگری از فلان خانواده می­کشد پس از وقایع شنیدنی به واسطه حسادت، خداوند خواسته خود را اجرا می‏کند گرچه کافران مایل نباشند از نژاد او بقیه دوازده امامی که خداوند آنها را به لطف خویش امتیاز بخشید و در فردوس برین جای دارند خارج می­کند کسی که اقرار به دوازدهمی داشته باشد مانند کسی است که با شمشیر برهنه دفاع از پیغمبر اکرم(ص) نماید.

گفت در این موقع یکی از غلامان بنی امیه وارد شد سخن امام قطع گردید یازده مرتبه خدمت آن جناب رسیدم تا شاید دنباله فرمایش خود را تکمیل کند ولی ممکن نشد، دو سال بعد خدمت آن آقا نشسته بودم فرمود: ابراهیم، او برطرف‏کننده ناراحتی است از شیعیانش پس از گرفتاری شدید و بلای طولانی و ترس و اندوه زیاد، خوشا به حال کسی که آن زمان را درک کند، همین قدر ترا کافی است ابراهیم! آن قدر خوشحال شدم که سابقه نداشت.[۴۴]

حـ. مفضل بن عمر می گوید: خدمت حضرت صادق (ع) بودیم که ابو ابراهیم (موسی بن جعفر) در حالی که کودک بود وارد شد، حضرت فرمود: او را به یاران مورد اعتمادت وصیت کن و امر او را برای آنان اظهار نما.[۴۵]

ط. فیض بن مختار می­گوید: به حضرت صادق (ع) عرض کردم: دستم را بگیر و از آتش بیرونم کن، پس از تو کدام کس بر ما امام است؟ در این هنگام ابو ابراهیم (موسی بن جعفر) بر ما وارد شد، فرمود: امام شما این است اکنون به وی چنگ بزن.[۴۶]

ی. عیسی بن عبد اللَّه می گوید: به حضرت صادق (ع) عرض کردم: اگر حادثه‏ای پیش آمد کرد و خداوند این طور حادثه‏ای پیش نیاورد، من به امامت کدام شخص معتقد گردم؟ حضرت در این وقت به طرف پسرش موسی اشاره کردند، عرض کردم: اگر برای وی حادثه‏ای پیش آمد کرد به چه کسی رجوع کنم؟ فرمود: به فرزندش، عرض کردم: اگر برای وی پیش آمدی بشود و از وی پسر کوچک و برادر بزرگ تری بماند؟

فرمود: به فرزندش رجوع کن، و بعد از این همان طور عمل نما. عرض کردم: اگر او را نشناختم و جای او را هم ندانستم چه کنم؟ فرمود: می­گوئی: «اللهمّ إنی أتولّی من بقی من حججک من ولد الامام الماضی»[۴۷]  همین اندازه برایت ان شاء اللَّه کفایت می­کند.[۴۸]

ک. سلیمان بن خالد می­گوید: حضرت صادق (ع) فرزندش ابو الحسن موسی (ع) را نزد خود طلبید در حالی که ما در خدمت وی بودیم، فرمودند: پس از من به این چنگ بزنید، قسم به خداوند این بعد از من امام شما است.[۴۹]

کرامات و معجزات امام کاظم (ع)

نظر به این که همه معصومان (ع) دارای کرامات و معجزات هستند امام موسی کاظم(ع) نیز از این قاعده مستثنی نیست چنان که برای آن حضرت کراماتی نقل شده که در این جا به گوشه ای از آنها اشاره می شود:

الف.  زکریا بن آدم گفت: از حضرت رضا (ع) شنیدم، می فرمود: پدرم از کسانی بود که در گهواره سخن می گفت.

ب. اصبغ بن موسی گفت: مردی از دوستان به وسیله من صد دینار برای موسی بن جعفر (ع) فرستاد، خودم نیز سرمایه‏ای به همراه داشتم وقتی وارد مدینه شدم دینارهای آن مرد را با دینارهای خودم شست و شو دادم و با مشک آنها را معطر کردم بعد پول­های دوستم را شمردم و نود و نه دینار بود، یک دینار از خودم شستم و به روی آنها گذاشتم و مشک بر آن پاشیدم آن را در یک کیسه گذاشتم.

شب خدمت موسی بن جعفر (ع) رسیدم عرض کردم: فدایت شوم من مختصری پول آورده‏ام تا بدین وسیله عرض ارادت به شما و انجام وظیفه نموده باشم، فرمود: بده، دینارهای خود را تقدیم کردم، سپس گفتم: فلانی که از ارادتمندان شما است مبلغی به وسیله من فرستاده. فرمود: بده، کیسه را تقدیم کردم فرمود: روی زمین بریز. آن را روی زمین ریختم با دست آنها را از هم پاشید و دینار مرا جدا نموده فرمود: او صد دینار با وزن به تو داده نه صد عدد (که تو یک دینار از خود روی آن نهادی).

ج. هشام بن حکم گفت: در بین راه مکه تصمیم داشتم شتری بخرم برخورد به موسی بن جعفر(ع) کردم همین که آن جناب را دیدم در یک کاغذ نوشتم آقا تصمیم به خریدن این شتر را دارم چه صلاح می دانی؟ نگاهی به شتر نمود فرمود اشکالی ندارد اگر احساس ضعف در او نمودی چند لقمه‏ای خوراک به او بده.

شتر را خریدم و از او ناراحتی ندیدم تا نزدیک کوفه رسیدیم در یکی از منزل­ها که بار سنگینی داشت خود را به زمین انداخت و دست پا می­زد نزدیک به مرگ بود غلام‏ها رفتند که بارهایش را بردارند یادم از فرمایش امام آمد مقداری خوراک خواستم هنوز بیش از هفت لقمه به او نداده بودند که با بار از جای حرکت کرد.

د. ابن بطائنی از پدرش نقل کرد که گفت وارد مدینه شدم سخت مریض بودم به طوری که هر کس می‏آمد نمی­شناختم به علت تب شدیدی که داشتم حواس خود را از دست داده بودم اسحاق بن عمار گفت سه روز در مدینه ماندم یقین داشتم که تو می­میری خواستم در نماز و دفنت شرکت کنم ولی بعد از رفتن او من به هوش آمدم به دوستانم گفتم کیسه پولم را بگشائید و صد دینار بیرون آورید بین دوستان تقسیم کنید حضرت موسی بن جعفر(ع) برایم ظرف آبی فرستاد. آورنده ظرف گفت حضرت موسی بن جعفر(ع)  فرموده این آب شفای تو است ان شاء اللَّه بیاشام همین که آب را آشامیدم حالم خوب شد و آن ناراحتی معده که داشتم برطرف گردید. خدمت موسی بن جعفر (ع) رفتم فرمود علی چند مرتبه اجل تو را فرا رسید.

به جانب مکه رفتم در آن حال اسحاق بن عمار را دیدم گفت به خدا قسم سه روز در مدینه ماندم یقین داشتم تو خواهی مرد بگو ببینم چه شد من کار خود را به او گفتم و توضیح دادم که حضرت موسی بن جعفر (ع) فرمود خداوند چند مرتبه به من عمر تازه داده و گرفتار این ناراحتی شده‏ام گفتم اسحاق او امام پسر امام است با این دلیل‏ها می توان امام را شناخت.

هـ. اسماعیل بن سلام و فلان بن حمید گفتند: علی بن یقطین از پی ما فرستاده گفت دو شتر بخرید این پول­ها و نامه‏ها را در مدینه به موسی بن جعفر (ع) برسانید سعی کنید از جاده کناره بگیرید تا کسی متوجه شما نشود.

گفت وارد کوفه شدیم دو شتر خریدیم و زاد و توشه تهیه نموده به راه افتادیم پیوسته از جاده فاصله داشتیم بالاخره به بطن الرمه (منزلی است از بصره به طرف مدینه) رسیدیم.

شترها را بستیم برای آنها علوفه ریختیم و برای غذا خوردن نشستیم در همین بین سواری رسید که به همراه او غلامی بود تا نزدیک شد دیدیم موسی بن جعفر (ع) است حرکت کرده سلام نمودیم شتر‏ها و پول ها را تقدیم نمودیم از آستین خود چند نامه خارج نموده به ما داد. فرمود: این جواب نامه‏های شما است.

عرض کردیم: آقا زاد و توشه ما کم است اگر اجازه دهی وارد مدینه شویم حضرت رسول (ص) را زیارت کنیم و توشه نیز برداریم. فرمود: خوراکی شما را ببینم هر چه داشتیم نشان دادیم با دست آنها را زیر و رو نموده فرمود: این خوراکی، شما را به کوفه می رساند و پیغمبر را هم زیارت کردید من نماز صبح را با آنها در مدینه خوانده‏ام تصمیم دارم نماز ظهر را با آنها در مدینه بخوانم در پناه خدا برگردید.

و. شعیب عقرقوفی گفت: قبل از این که چیزی بگویم حضرت موسی بن جعفر(ع) فرمود: فردا یک نفر از اهالی مغرب تو را خواهد دید و از من می­پرسد به او بگو به خدا قسم موسی بن جعفر(ع) امامی است که حضرت صادق(ع) تعیین نموده وقتی از مسائل حلال و حرام پرسید از طرف من جواب بده.

عرض کردم: آقا چه نشانه‏ای دارد؟ فرمود: مردی بلند قد و تنومند به نام یعقوب است وقتی ترا دید هر چه پرسید جوابش را بده او بزرگ فامیل خود محسوب می‏شود، اگر علاقه داشت مرا ببیند او را بیاور.

شعیب گفت: من مشغول طواف بودم که مردی بلند قد و تنومند گفت: می خواهم از تو سؤالی در باره امامت بکنم. گفتم: چه کسی؟ گفت: فلانی پرسیدم اسم تو چیست؟ گفت: یعقوب. گفتم: اهل کجا هستی؟ گفت: مردی از اهالی مغربم پرسیدم از کجا مرا شناختی؟

گفت: در خواب به من گفتند شعیب را ملاقات کن و هر چه مایلی از او بپرس پیوسته جویای تو بودم تا نشانت دادند گفتم: همین جا بنشین تا طوافم تمام شود پس‏ از طواف آمدم با او صحبت کردم مردی فهمیده بود.

گفت: مرا خدمت موسی بن جعفر(ع) ببر دستش را گرفته از امام اجازه خواستم اجازه فرمود: همین که چشمش به او افتاد فرمود: یعقوب دیروز وارد شدی بین تو و برادرت در فلان محل اختلاف شد به طوری که به یک دیگر ناسزا گفتید ولی متوجه باش این روش من و پدران ارجمندم نیست، و هرگز کسی را به چنین کاری دستور نمی دهم، از خدای یکتا بترس بین شما دو نفر با مرگ جدائی نیفتد برادرت قبل از این که به وطن برسد در همین سفر خواهد مرد. تو نیز از کاری که کردی پشیمان خواهی شد، به واسطه این قطع خویشاوندی که کردید خدا عمر شما را کوتاه کرد.

یعقوب عرض کرد: آقا مرگ من چه وقت است؟ فرمود: اجل تو نیز فرا رسیده بود ولی مهربانی که در فلان محل نسبت به عمه‏ات روا داشتی بیست سال بر عمر تو افزود.

یعقوب بعدها به مکه آمده بود مرا دید. گفت: برادرم در همان سفر به خانواده خود نرسید در بین راه مرد او را دفن کردیم.

ز. سلیمان بن عبد اللَّه گفت: در خدمت موسی بن جعفر(ع) نشسته بودم که زنی را آوردند صورتش به پشت برگشته بود حضرت (ع) یک دست را روی پیشانی او گذاشت و دست دیگر را به پشت سرش آن گاه فرمود: در حقیقت، خدا وضع و موقعیت هیچ ملتی را دگرگون نمی سازد، تا زمانی که خود آن ملت وضع و راه و روش خود را (بر خلاف احکام خدا) تغییر دهند،[۵۰] صورتش را به حالت اول برگرداند فرمود: مبادا چنین کاری را دو مرتبه بکنی.

عرض کردند: آقا مگر چه کرده؟ فرمود: باید خودش بگوید. از خودش پرسیدند گفت: من هوو داشتم مشغول نماز بودم خیال کردم شوهرم با او است صورت برگرداندم تا آنها را تماشا کنم دیدم آن زن تنها نشسته شوهرم آنجا نیست صورتم به همان حالت ماند.

حـ. علی بن جعفر گفت: یکی از کنیزان موسی بن جعفر (ع) که آب برای وضوی آن جناب ترتیب می داد و زنی راست­گو و پاک­نهاد بود گفت: در قدید که محلی است نزدیک مکه برای وضو آب روی دست آن حضرت (ع) می ریختم امام (ع) روی یک منبر بود. آب در ناودان جاری شد: ناگاه چشمم بدو گوشواره طلا افتاد که نگینی از درّ داشت که مانند آن را ندیده بودم.

امام (ع) سر به جانب من بلند نموده فرمود: دیدی، عرض کردم: بلی.

فرمود: روی او را با خاک بپوشان و به هیچ کس نگو این کار را کردم و به کسی نگفتم تا از دنیا رفت.

ط. موسی بن بکر گفت: حضرت موسی بن جعفر (ع) نامه‏ای به من داد که در آن چیزهائی خواسته بود برایش تهیه کنم. من نامه را زیر جا نماز گذاشتم کوتاهی کردم وقتی رفتم خدمت آقا دیدم نامه دست خود امام است: از نامه پرسید گفتم در خانه است، فرمود: موسی وقتی کاری به تو می گویم انجام بده تا بر تو خشم نگیرم. ابن بکیر می­گوید فهمیدم که مأموران جنّی آن نامه را به امام داده‏اند.[۵۱]

ی. عبدالله بن سنان می­گوید: برای هارون الرشید لباس­های ارزشمند و زیبایی آورده بودند. هارون آنها را به علی بن یقطین وزیر خود بخشید و از جمله آن لباس­ها، لباسی بود که از خز و طلا بافته شده بود که به لباس پادشاهان شباهت داشت.

علی بن یقیطین لباس­ها را به اضافه اموال دیگر برای مولایش موسی بن جعفر (ع) فرستاد.

امام (ع) همه را پذیرفت ولی آن لباس مخصوص را توسط شخص دیگری برای علی بن یقطین فرستاد، سپس برایش نامه ای نوشت که این لباس را از منزل خارج مکن یک وقت مورد احتیاج تو واقع می شود. پس از چند روز علی بن یقطین بر یکی از غلامان خود خشم کرد و او را از خدمت عزل کرد. همان غلام پیش هارون الرشید سخن چینی نمود که علی بن یقیطین قائل به امامت موسی بن جعفر (ع) است و خمس اموال خود را همه ساله برای او می فرستد و همان لباسی را که شما به او بخشیدید برای موسی بن جعفر (ع) در فلان روز فرستاده است.

هارون بسیار خشمگین شد و گفت باید این کار را کشف کنم. فوراً شخصی را فرستاد تا علی بن یقیطین به نزد او آید به محض ورود پرسید لباس مخصوصی که به تو دادم چه کرده ای؟

گفت: در خانه است و آن را در پارچه ای پیچیده ام و هر صبح و شام باز می کنم و نگاه می نمایم و از لحاظ تبرک آن را می بوسم. هارون گفت هم اکنون آن را بیاور.

علی بن یقیطین یکی از خدام خود را فرستاد و گفت در فلان اتاق داخل فلان صندوق در پارچه ای پیچیده است فوراً بیاور. غلام رفت و آورد.

هارون دید لباس در میان پارچه ای گذاشته شده و معطر است خشمش فرو نشست و گفت: آن را به منزل خود برگردان دیگر سخن کسی را درباره تو قبول نمی کنم و جایزه زیادی به او بخشید.

دستور داد غلامی را که سخن چینی کرد بود هزار تازیانه بزنند هنوز بیش از پانصد تازیانه نزده بودند که مرد.[۵۲]

ک. یک روز علی بن یقطین نامه ای به امام موسی بن جعفر (ع) نوشت که ای پسر رسول خدا (ص) بین مسلمانان در مسح پا اختلاف وجود دارد اگر به خط شریف خود چیزی بنویسید تا بر آن عمل کنیم بسیار خوب است. جواب رسید که ای علی بن یقطین باید این طور وضو بگیری.

سه مرتبه مضمضه می کنی و سه مرتبه استنشاق و سه مرتبه صورت را شست­وشو می دهی و آب را به داخل محاص خود می رسانی بعد تمام سر و روی و گوش و داخل آن را مسح می کنی و سه مرتبه دو پایت را تا ساق می شویی مبادا با دستوری که دادم مخالفت بنمایی. همین که نامه به علی بن یقطین رسید از فرمایش امام (ع) در شگفت شد؛ زیرا مخالف طریقه مشهور در میان شیعه بود، ولی گفت امام پیشوای من است هر چه بفرماید وظیفه من خواهد بود و به همان طریق عمل می کرد تا این که از او پیش هارون الرشید سخن چینی کردند.

هارون به یکی از خواص خود گفت درباره علی بن یقطین خیلی حرف می زنند و من چندین مرتبه او را آزمایش کرده­ام و خلاف آن ظاهر شده است آن شخص گفت: چون رافضیان در وضو با ما اختلاف دارند و پاها را نمی شویند خوب است جناب خلیفه به طوری که او مطلع نشود از محلی ببینید چگونه وضو می گیرد با این آزمایش کشف واقع خواهد شد. هارون مدّتی صبر کرد تا این که روزی علی بن یقطین را به کاری در منزل واداشت و وقت نماز رسید.

علی بن یقطین در اتاق مخصوصی وضو می گرفت و نماز می خواند. همین که موقع نماز شد هارون در محلی که علی بن یقطین او را نمی­دید ایستاده و مشاهده می کرد. علی آب خواست و به طوری که امام (ع) دستور داده بود وضو گرفت. هارون دیگر نتوانست صبر کند از محل خود بیرون آمد و گفت بعد از این سخن هیچ کس را درباره تو قبول نمی کنم از این رو علی بن یقطین در نزد هارون به مقام ارجمندی رسید.

پس ازاین جریان نامه موسی بن جعفر (ع) به او رسید و در آن نامه نوشته بود یا علی بعد از این به طوری که خداوند واجب کرده وضو بگیر. صورتت را یک مرتبه از جهت وجوب بشوی ومرتبه دوم از جهت آن که شاداب شود و دست هایت را از مرفق همان طور شست­وشو ده و با بقیه رطوبت دست­ها سر و پاهایت را از انگشتان تا ساق مسح کن آنچه بر تو می ترسیدم برطرف شد.[۵۳]

فارسی صحبت کردن امام کاظم (ع)

ابو بصیر می‏گوید: به موسی بن جعفر (ع) گفتم: فدایت گردم، امام به چه چیزی شناخته می‏شود؟ فرمود: به چند چیز،… با مردم با همه زبان­ها سخن بگوید. امام کاظم (ع) آن­گاه به من فرمود: ای ابو محمد! پیش از آن­که از این جا برخیزی نشانه و آیتی به تو نشان خواهم داد. چیزی نگذشت که مردی خراسانی به حضور ایشان آمد و با زبان عربی سخن گفت و موسی بن جعفر (ع) به فارسی پاسخ او را داد.

مرد خراسانی گفت: به خدا سوگند تنها چیزی که موجب شد عربی سخن بگویم، این بود که گمان می‏کردم شما زبان فارسی را خوب نمی‏دانید. امام فرمود: سبحان الله‏ اگر نتوانم به خوبی پاسخ ترا به فارسی بدهم چه فضیلتی بر تو دارم که سزاوار امامت باشد. سپس به من فرمود: ای ابا محمد! سخن هیچ یک از مردم و آوای پرندگان و سخن هر چیزی که جان داشته باشد، بر امام پوشیده نمی‏ماند.[۵۴]

مدعیان امامت دورۀ امامت امام کاظم (ع)

در هر دوره ای تعدادی از فرصت طلب­ها وجود دارند که با سوء استفاده از باورها و مقدسات مردم، تلاش می کنند تا آنان را فریب داده و حق را ناحق و ناحق را حق جلوه دهند، امّا خداوند از دانشمندان عهد گرفته که موجبات روشنگری مردم را فراهم نمایند.

با وجود خفقان شدید دورۀ پس از امام صادق (ع) برخی از فرزندان آن حضرت (ع)، با تحریک عده ای از دنیا طلبان ادعای امامت نمودند که با فریب مردم آنان را دور خود جمع نمودند که در مباحث آینده با تفصیل به آن خواهیم پرداخت.

عبدالله افطح و امامت امام موسی کاظم (ع)

پس از آن که امام جعفر صادق (ع) به شهادت رسید، یکی از فرزندانش به نام عبداللّه که در آن زمان بزرگ­ترین فرزند امام بود، ادّعای امامت کرد. امام موسی کاظم (ع) دستور داد تا مقدار زیادی هیزم وسط حیاط منزلش جمع کنند؛ و سپس شخصی را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نماید. چون عبداللّه وارد شد، دید که جمعی از اصحاب و شیعیان سرشناس نیز در آن مجلس حضور دارند. و چون عبداللّه کنار برادر خود امام کاظم (ع) نشست ، حضرت دستور داد تا هیزم ها را آتش بزنند؛ با سوختن هیزم ها، آتش زیادی تهیه گردید. تمامی افراد حاضر در مجلس، در حیرت و تعجّب فرو رفته بودند و از یک دیگر می پرسیدند که چرا امام موسی کاظم (ع) چنین کاری را در آن محلّ و مجلس انجام می دهد. آن گاه حضرت از جای خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاکره گردید. پس از گذشت مدّتی بلند شد و لباس های خود را تکان داد و آمد در جایگاه اوّلیه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان داری بر این که تو بعد از پدرت امام جعفر صادق (ع) امام و خلیفه هستی، بلند شو و همانند من در میان آتش بنشین. عبداللّه چون چنان صحنه ای را دید و چنین سخنی را شنید، رنگ چهره اش ‍ دگرگون شد و بدون آن­که پاسخی دهد با ناراحتی برخاست و مجلس را ترک کرد.[۵۵]

ابو علی پسر راشد و دیگران در ضمن یک خبر طولانی گفتند که گروهی از شیعیان نیشابور اجتماع کردند و محمّد بن علی نیشابوری را انتخاب نمودند که به مدینه برود. سی هزار دینار و پنجاه هزار درهم و دو هزار قطعه پارچه در اختیار او گذاشتند شطیطه نیشابوری یک درهم با تکه پارچه‏ای ابریشمی که خودش رشته و بافته بود و چهار درهم ارزش داشت آورد و گفت: خدا از حق شرم ندارد (إنّ اللَّه لا یستحیی من الحق) درهم او را کج کردم. ورقه‏هائی آوردند در حدود هفتاد عدد که در هر کدام یک مسئله بود سر صفحه مسئله را نوشته بودند و پائین صفحه سفید بود تا جواب نوشته شود من دو تا دو تا آن کاغذها را به هم پیچیدم و روی هر دو کاغذ سه نخ بستم روی هر نخی یک مهر زدند، گفتند: یک شب در اختیار امام می­گذاری و صبح جواب آن‏ها را دریافت می­کنی اگر دیدی پاکت‏ها سالم است و مهر آن به­هم نخورده پنج عدد را باز کن در صورتی که بدون باز کردن نامه‏ها و به­هم زدن مهرها جواب داده بود بقیه را باز نکن آن شخص امام است پول­ها را به او بسپار اگر چنان نبود پول­ها را برگردان.

محمّد بن علی در مدینه وارد خانه عبد اللَّه افطح پسر حضرت صادق(ع)  شد او را آزمایش نمود ولی سرگردان بیرون آمده، می گفت: خدایا مرا به امامم راهنمائی کن. وی می گوید: در همان بین که سرگردان ایستاده بودم غلامی به من گفت: بیا برویم پیش کسی که جست­وجو می­کنی مرا به خانه موسی بن جعفر (ع) برد چشم امام که به من افتاد فرمود: چرا ناامید شدی و چرا پناه به یهود و نصاری بردی بیا پیش من، من حجّت و ولیّ خدا هستم مگر ابو حمزه جلو در مسجد جدم مرا به تو معرفی نکرد من دیروز جواب تمام مسائلی را که همراه آورده‏ای داده‏ام.

آن مسائل را با یک درهم شطیطه که وزن آن یک درهم و دو دانگ است که تو گذاشتی در کیسه‏ای که چهارصد درهم دارد و متعلق به وازوری است بیاور ضمناً پارچه ابریشمی شطیطه را که در بسته‏بندی آن دو برادر بلخی هست، به من بده.

محمّد بن علی گفت: از گفتار امام عقل از سرم پرید هر چه دستور داده بود آوردم و در مقابلش گذاشتم یک درهم شطیطه و پارچه او را برداشت به من فرمود:  (ان اللَّه لا یستحیی من الحق)، خدا از حق شرم ندارد، سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول را به او بده چهل درهم بود. پارچه‏ای هم از کفن خود به او هدیه می­­­کنم که از پنبه روستای صیداء متعلق به فاطمه زهرا (س) است و به دست خواهرم حلیمه دختر حضرت صادق (ع) بافته شده است. به او بگو پس از وارد شدن تو به نیشابور نوزده روز زنده است که شانزده درهم را خرج می­کند و بقیه که بیست و چهار درهم است برای مخارج ضروری و کمک به مستمندان نگه می­دارد، خودم بر او نماز خواهم خواند وقتی مرا دیدی، این امر را پنهان کن؛ زیرا به صلاح تو است، بقیه پول­ها و اموالی که آورده‏ای به صاحبان آن برگردان، در ضمن مهر این نامه‏ها را باز کن ببین قبل از این­که پیش من بیائی جواب داده‏ام یا نه به پاکت‏ها نگاه کردم دیدم سالم است.[۵۶]

امام موسی بن جعفر(ع) و اسماعیل و محمد بن اسماعیل

فرفه اسماعیلیه منسوب به اسماعیل بزرگ­ترین برادر امام موسی کاظم (ع) و محمد بن اسماعیل می­باشد، حضرت صادق (ع) بسیار اسماعیل را دوست می­داشت و مورد محبت و لطف خویش قرار می­داد گروهی از شیعه خیال می‏کردند او امام و جانشین پدرش است بعد از حضرت صادق (ع) چون از همه برادران سنش زیادتر بود و امام هم او را خیلی دوست داشت و احترام می‏کرد در زمان حیات پدر در محلی نزدیک مدینه به نام عریض از دنیا رفت از همان جا بر روی دوش مردم جنازه را به مدینه پیش حضرت صادق(ع)  آوردند و در بقیع دفن شد.

روایت شده که حضرت صادق (ع) در فوت او بسیار بی‏تابی کرد و خیلی محزون و اندوهناک شد بدون کفش و رداء جلوی جنازه فرزندش آمد چندین مرتبه دستور داد جنازه را به زمین بگذارند روپوش از روی صورتش بر می‏داشت و او را می­دید منظورش این بود برای آنهائی که گمان می­کردند او بعد از پدرش امام است، ثابت کند پسرش از دنیا رفته . و این شبهه از میان برود.

پس از فوت اسماعیل، کسانی که از اصحاب حضرت صادق (ع) چنان گمانی را داشتند دست از این اعتقاد کشیدند مگر گروه کمی که معتقد به زنده بودن اسماعیل شدند و آنها از اصحاب خاص یا راویان امام صادق(ع)  محسوب نمی‏شدند اشخاصی دور از امام و با فاصله بودند پس از درگذشت امام صادق (ع) بعضی از همین اشخاص معتقد به امامت حضرت موسی بن جعفر (ع) شدند.[۵۷]

اسماعیل فرزندی داشت به نام محمد که برخی از اسماعیلیه پس از امام جعفر صادق (ع) امامت او را پذیرفتند در این جا با استفاده از روایتی به بحث پیرامون وی می­پردازیم.

علی بن جعفر بن محمّد (عموی محمد بن اسماعیل) می­گوید: محمّد بن اسماعیل بن جعفر (ع) از من خواست تا از موسی بن جعفر(ع)  برای رفتن او به عراق اجازه بگیرم و امام سفارشی نیز به او بفرماید و از او راضی شود گفت: من کنار رفتم تا امام (ع) وارد وضوخانه شد و بیرون آمد موقع مناسبی بود که من می توانستم در خلوت با او صحبت کنم.

وقتی خارج شد گفتم: پسر برادرت محمّد بن اسماعیل اجازه می­خواهد که به عراق سفر کند و شما به او سفارشی بفرمائید. امام (ع) اجازه داد. وقتی امام (ع) به مجلس خود بازگشت محمّد بن اسماعیل از جای حرکت کرده گفت: عمو جان مایلم سفارشی به من بفرمائید.

حضرت فرمود: به تو سفارش می­کنم از خدا بترس و شرکت در خون من مکن.

گفت: خدا لعنت کند کسی را که سعی در ریختن خون شما بنماید، باز گفت عموجان مرا وصیتی بفرما. فرمود: سفارش می­کنم که از شرکت در خون من بپرهیزی آن گاه حضرت موسی بن جعفر (ع) کیسه‏ای که محتوی صد و پنجاه دینار بود به او داد، محمّد گرفت باز کیسه دیگری که محتوی صد و پنجاه دینار بود داد گرفت برای مرتبه سوم کیسه صد و پنجاه دیناری دیگری را به او داد. سپس دستور داد هزار و پانصد درهمی که موجود داشت به او بدهند من این همه پول را زیاد انگاشتم و به موسی بن جعفر (ع) عرض کردم فرمود این قدر دادم تا بیشتر دلیل داشته باشم که من صله رحم کردم و او قطع نمود.

محمّد بن اسماعیل به طرف عراق رفت به در خانه هارون آمد با همان لباس های سفر قبل از آن که در محلی فرود آید، اجازه ورود خواست. گفت: بگو محمّد بن اسماعیل بن جعفر بر در خانه اجازه می­خواهد. دربان گفت: برو اوّل لباس­های سفرت را عوض کن بیا تا بدون اجازه ترا وارد کنم حالا امیر المؤمنین خوابیده است گفت: به امیر المؤمنین خواهم گفت که من آمدم ولی تو اجازه ندادی.

دربان پیش هارون رفت و جریان را گفت اجازه ورود داد محمّد وارد شد به محض ورود گفت یا امیر المؤمنین دو خلیفه در روی زمین وجود دارد موسی بن جعفر در مدینه است که برایش خراج می‏آورند و تو در عراق خراج می­گیری هارون گفت: ترا به خدا قسم راست می­گوئی.

گفت: به خدا راست می­گویم دستور داد صد هزار درهم به او بدهند همین که پول ها را دریافت کرد همان شب دردی بر او مستولی گشت که نیمه شب از دنیا رفت مال را دو مرتبه به بیت المال برگرداندند.[۵۸]

سیرۀ امام موسی کاظم (ع)

نظر به این که امامان (ع) یکی از دو یادگار ماندگار پیامبر اسلام (ص) برای این امـّت، حجت­های خدا بر روی زمین و دارای مقام عصمت هستند؛ از این رو اعمال، سخنان و حتی در برخی از موارد سکوتشان برای ما حجت و الگو می­باشد؛ بنابر این در مباحث آینده به برخی از ویژگی­های امام موسی بن جعفر (ع) می­پردازیم.

سیرۀ علمی امام کاظم  (ع)

دربارۀ گسترۀ علم امام (ع) در علوم مختلف، روایات فراوانی وجود دارد. چگونه آن حضرت جامع علوم مختلف نباشد، در حالی که پرورش یافته خانۀ نبوت، معدن رسالت و مهبط ملائکه و  وارث علم پیامبر است.

روایات در این زمینه فراوان است، در این جا تنها به یک نمونه از آنها اشاره می شود:

۱٫ ابوحنیفه می گوید: در زمان امام صادق (ع) به حج رفته بودم، زمانی که وارد مدینه شدم، به منزل آن حضرت رفتم. دم در به انتظار نشستم تا حضرت اجازۀ ورود دهد، در این هنگام پسر بچه ای از منزل خارج شد، از او پرسیدم دستشویی کجاست؟ گفت صبر کن، سپس به دیوار تکیه داد و نشست و گفت: “بپرهیز از این که در کنار جوی آب، زیر درختان میوه، حیاط مساجد و در مسیر راه ها، ادرار و قضای حاجت کنی. برو پشت دیوار، از پشت به قبله و رو به قبله نشستن بپرهیز…”.

ابوحنیفه می گوید: از شنیدن این سخنان از این بچه به تعجب آمدم، از او پرسیدم نامت چیست؟ گفت: من موسی بن جعفر (ع) هستم. پرسیدم ای جوان گناه و معصیت چیست؟

در جواب گفت: برای گناه و معصیت سه حالت تصور می شود:

۱٫ این که گناه از طرف خداوند باشد، نه از جانب بنده، در این صورت سزاوار نیست که خداوند بنده را به چیزی که مرتکب نشده است عذاب کند.

۲٫ این که گناه از طرف خدا و بنده مشترکاً باشد، در این صورت هم سزاوار نیست که شریک قوی تر نسبت به شریک ضعیف ظلم کند.

۳٫ این که گناه از سوی بنده باشد که درست این است. در این صورت اگر خداوند بر بنده ببخشاید، نشانۀ جود و کرم اوست و اگر عقاب کند، به سبب گناه عبد و نافرمانی بنده است.

ابو حنیفه می گوید: با شنیدن این سخنان از این پسر بچه (موسی بن جعفر)، جوابم را دریافت کردم و از دیدن امام صادق (ع) منصرف شدم.

ابن شهر آشوب در کتاب مناقب، قسمت پایانی حدیث را این گونه نقل می کند: زمانی که این سخنان را از او (موسی بن جعفر) شنیدم، او در نظرم بزرگ شد و به دلم نشست و بعد این آیه را خواند: “ذریه بعضها من بعض”.[۵۹]

علما در فنون مختلف علم و دانش از آن حضرت فراوان روایت کرده اند که متون دینی ما مملو از این علوم است.[۶۰]

مناظرات امام کاظم (ع)

امام کاظم(ع) در طول حیاتشان مناظره­های زیادی داشتند که به نمونه هایی در این­جا اشاره می­شود:

الف. امام کاظم (ع) در حالی که به سبب گزارشات واهی و بی‏اساسی که به هارون­الرشید رسیده بود از این جهت هارون، دستور بازداشت و توقیف آن جناب را داده بود، آن حضرت بر وی وارد شد پس هارون طوماری دراز که در آن عقائد زشتی به شیعیان آن حضرت نسبت داده بودند را به آن حضرت داد، و امام (ع) پس از خواندن آن رو به هارون کرده و فرمود: ای امیر، ما خاندانی هستیم که پیوسته گرفتار دروغ و افترای دشمنان بر خود هستیم، و پروردگار ما بسیار آمرزنده و پرده پوش است، و جز به روز حساب (قیامت) از افشای اسرار بندگانش امتناع دارد [که فرموده:] «روزی که نه مال سود بخشد و به درد خورد و نه فرزندان مگر کسی که با دلی پاک و رسته [از شرک و کفر و گناه‏] به نزد خدا آید».[۶۱]

سپس افزود: پدرم به واسطه پدرانش از علیّ، و او از پیامبر- که درود خدا بر تمامشان باد- برایم این چنین نقل کردند که رسول خدا (ص) فرمودند: «هر گاه دو شخص از یک فامیل، یک دیگر را لمس کنند حسّ خویشاوندی به جوش و خروش می­آید و سپس آرام شود» و چنانچه امیر بپذیرد؛ مرا لمس کند و با من دست دهد، در این هنگام هارون از تخت خود به­زیر آمد و با دراز کردن دست راست خود به سوی آن حضرت دست راستش را گرفت و او را به سینه‏اش چسبانید و در آغوش کشید، سپس در جانب راست خود نشانید، و گفت: گواهی می­دهم که تو راست­گوئی، و هم پدرت راست­گو بود و هم جدّت صادق بود و هم رسول خدا راست گفته، تو وارد شدی در حالی که به سبب گزارشاتی که در باره‏ات به من رسیده بود بیش از همگان نسبت به شما کینه و خشم داشتم، و چون لب بدان سخنان گشودی و با من دست دادی خشمم فرو نشست و تبدیل به رضایت و خشنودی از تو شد. سپس لختی سکوت کرده و به امام (ع) گفت: می‏خواهم در باره علیّ و عبّاس از تو بپرسم: چرا علیّ به میراث پیامبر بر عبّاس مقدّم است؛ در حالی که عبّاس عموی پیامبر و برادر پدرش بود؟! حضرت (ع) فرمود: مرا معاف دار، گفت: به خدا سوگند که معافت نمی­دارم، جوابم را بده، فرمود: اگر معافم نمی­داری پس به من امان ده، گفت: به تو امان دادم، حضرت کاظم (ع) فرمود: به درستی که پیامبر [میان هر یک نفر از مهاجرین و یک نفر از انصار پیمان اخوّت و برادری دینی برقرار نمود و مقرّر داشت که هر دو ایشان برادر دینی هستند و هر چند با هم فامیل نباشند از یک دیگر ارث ببرند و] کسانی که قادر بر هجرت بودند و با این حال در مکّه باقی ماندند را از ارث محروم داشت، به تحقیق عبّاس؛ نیا و جدّ شما ایمان آورد ولی هجرت نکرد، و علیّ، هم ایمان آورد و هم هجرت کرد، و خداوند فرموده: «کسانی که ایمان آوردند و هجرت نکردند شما را از دوستی و پیوند با آنان هیچ نیست تا هجرت کنند.[۶۲] پس از شنیدن این سخنان‏ رنگ از رخسار هارون پرید و دگرگون شد، و گفت: چرا شما خود را به علیّ که پدر شما است منسوب نمی­دارید و خود را به پیامبر که جدّ شما است منتسب می‏کنید؟! فرمود: به درستی که خداوند عیسی مسیح را به واسطه مادرش مریم- که دوشیزه بود و شوهری ندیده و دست هیچ بشری به دامانش نرسیده بود- به خلیل خود ابراهیم منسوب و منتسب داشته، آن­جا که فرمود: «و از فرزندان او داود و سلیمان و أیّوب و یوسف و موسی و هارون را [راه نمودیم‏] و نیکوکاران را این چنین پاداش می‏دهیم و زکریّا و یحیی و عیسی و إلیاس را [راه نمودیم‏] که همه از شایستگان بودند[۶۳]، پس تنها به واسطه مادرش او را به خلیل خود ابراهیم منسوب داشت، همچنان که داود و سلیمان و ایّوب و موسی و هارون را به واسطه پدران و مادران آن حضرات به خلیل خود منتسب داشته. و این برتری و مقام رفیع برای حضرت عیسی تنها به واسطه مادر گرامیش بود.

و این همان فرمایش خداوند در داستان مریم (س) است که: « [و آن­گاه که فرشتگان گفتند: ای مریم‏] خدا تو را برگزید و پاک گردانید و بر تمام زنان جهانیان (زنان زمانه‏اش) برگزید[۶۴] این فضیلت‏ به واسطه تولّد مسیح بی‏وساطت‏ بشری بوده، و بدینسان پروردگارمان فاطمه را برگزید و پاک گردانید و بر زنان جهانیان به واسطه حسن و حسین دو آقای جوانان بهشتی برتری و مزیّت بخشید.

و هارون- در حالی که بر آشفته و سخن امام (ع) محزونش ساخته بود- به او گفت: شما از کجا قائل به این گفتارید که انسان چون خمس را به اهلش نرساند از ناحیه مادران و پدران [نطفه‏اش‏] فاسد می‏شود؟! امام (ع) فرمود: این مسأله‏ای است که هیچ یک از حاکمان جز تو ای امیر از آن پرسش نکرده‏اند، و نه تیم و عدی و نه بنو أمیّه. و نیز هیچ کدام از پدران من در باره این موضوع سؤال نشده‏اند، تو نیز افشای آن را از من مخواه، گفت: پس اگر به من خبر رسید که این مطلب را فاش ساخته‏ای از امانی که به تو داده‏ام منصرف خواهم شد، فرمود: این حقّ برای تو است، گفت: راستی زنادقه در اسلام و در میان مسلمانان افزون گشته‏اند، و این افراد زندیق بنا بر گزارشاتی که به ما رسیده وابستگان شما هستند، بنا بر این زندیق در نزد شما خاندان چه کسی است؟ فرمود: زندیق افراد منکر خدا و رسول هستند، همان­ها که با خدا و رسولش دشمنی و مخالفت می‏کنند، خداوند فرموده: «نیابی مردمی را که به خدای و روز واپسین ایمان آورده‏اند با افرادی که با خدای و رسولش دشمنی و مخالفت کرده‏اند دوستی کنند اگر چه پدران یا پسران یا برادران یا خویشانشان باشند[۶۵]، و ایشان همان افراد ملحد هستند که از یکتاپرستی به الحاد گرائیده‏اند.

هارون الرّشید گفت: به من بگو نخستین فردی که به الحاد گرائید و زندیق شد چه کسی بود؟ فرمود: ابلیس ملعون در عالم بالا نخستین کسی بود که به الحاد گرائیده و زندیق شد، خود را بزرگ یافت و بر حضرت آدم (ع) برگزیده و همراز خدا- با این سخنان به خود بالید و مباهات کرد که «مرا از آتش آفریدی و او را از گل[۶۶] پس با این سخنان‏ از فرمان پروردگارش سرپیچید و ملحد شد، و نژادش الحاد را تا روز رستاخیز به ارث بردند، هارون گفت: مگر ابلیس؛ نژادی هم داشت؟ فرمود: آری، مگر این سخن خدا را نشنیده‏ای که فرموده: و آن­گاه که فرشتگان را گفتیم که آدم را سجده کنید، پس همه سجده کردند مگر ابلیس که از پریان و جنّ بود و از فرمان پروردگارش بیرون شد، پس آیا او و نژادش را به جای من دوستان و سرپرستان [خود] می‏گیرید و حال آن­که شما را دشمن هستند؟ او (ابلیس) ستمکاران را بد بدلی به جای خداوند است من آنان (ابلیس و نژادش) را هنگام آفرینش آسمان­ها و زمین حاضر و گواه نساختم و نه به هنگام آفرینش خودشان، و من هرگز گمراه‏کنندگان را یار و مددکار نگرفتم»[۶۷] آنان را گمراه‏کننده خواند زیرا نژاد و فرزندان آدم را با گفتار فریبنده و دروغشان گمراه و منحرف می‏سازند، و آنان شهادت به وحدانیّت خدا می‏دهند، همچنان که خدا وصفشان فرموده که: «و چون از ایشان بپرسی چه کسی آسمان­ها و زمین را بیافرید با اطمینان می­گویند خدا، بگو: سپاس و ستایش خدای راست بلکه بیشترشان نمی‏دانند که این اقرار بر علیه آنان است»[۶۸]، یعنی ایشان این سخن را نگویند مگر از روی تلقین و عادت و به زبان، و هر کس از سر جهل و نادانی اقرار کند و گواهی دهد، تردید دارد و حسود است و معاند، و به همین خاطر است که عرب می­گوید: «کسی که چیزی را نداند با آن دشمنی ورزد، و چون بدان دست نیابد بر آن خرده گیرد و انتقاد کند، و از آن برگردد و منحرف شود» چرا که او نادان و جاهل است نه دانا و آگاه.

سپس هارون به امام (ع) گفت: تو را به حقّ پدرانت سوگند می‏دهم که سخنانی جامع در کمال اختصار برای امور جاری ما بیان کن، فرمود: بسیار خوب، و دوات و کاغذی برایش آوردند و نوشت:

بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم تمامی امور ادیان به چهار قسمت تقسیم می‏شود:

۱- آن امور که فاقد اختلاف می‏باشد و مورد إجماع امّت است که بنا بر ضرورتی ناگزیر از آن هستند.

 ۲- اخبار مورد إجماع و اتّفاقی که سرانجام هرگونه شبهه‏ای بر آن عرضه می‏گردد، و استنباط هر موضوع تازه و جدیدی از آنها می‏شود، و آن مورد اتّفاق و اجماع امّت است.

 ۳- امری که توأم با تردید و انکار است، و راهش این است که برای افرادی که جویای دلیل آن هستند- در پرتو آیاتی که تفسیرش مورد اجماع است و سنّتی که همه قبولش دارند و عاری از هر اختلاف است- از کسانی که اهلیّت آن را دارند توضیح خواسته شود.

 ۴- یا قانونی است که عقول، حقّیتش را بپذیرند، و تمامی امّت- خاصّه و عامّه- نه بدان شک کنند و نه انکارش نمایند، و این دو امر؛ از امر توحید و یکتاپرستی و پائین‏تر آن، تا دیه یک خراش در بدن و آنچه بالاتر است جاری می‏باشد، این است میزانی که امر دین بر آن عرضه می‏گردد، بنا بر این آن­چه برهان و دلیلش برایت به ثبوت رسید آن را بپذیر، و آن­چه صحّتش برایت مشخّص نگشت آن را ردّ کن، در نتیجه هر کس یکی از این سه را (قرآن، سنّت، قانون عقلی) [برای ثابت کردن یک امر و حکم دینی‏] آورد، آن همان حجّت رسائی است که خداوند در کلامش به پیامبرش فرموده که: قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّهُ الْبالِغَهُ فَلَوْ شاءَ لَهَداکُمْ أَجْمَعِینَ: «بگو: حجت بالغه و دلیل قاطع از آن خداست. اگر او بخواهد همه شما را (از طریق اجبار) هدایت می­کند»[۶۹] آن حجّت رسا به فرد نادان می‏رسد، پس آن را از سر جهلش درک می‏کند همچنان که فرد آگاه در پرتو علم و آگاهیش آن را در می‏یابد، چرا که خداوند عادل است و زور نمی‏گوید، با مردمان به آنچه می‏دانند احتجاج می‏نماید، و ایشان را بدان چه می‏فهمند فرا می‏خواند نه به چیزی که نمی‏دانند و نمی‏فهمند. در این هنگام هارون الرّشید آن حضرت را جایزه‏ای بخشید و باز گرداند.[۷۰]

ب. عده‏ای از یهودی­ها به امام صادق(ع) گفتند: معجزه نبوّت محمّد(ص) چیست؟ حضرت فرمود: «کتاب او، علاوه بر حلال و حرامی که در آن ذکر شده، فصاحتش عقل مردم را حیران کرده است».

یهودی­ها گفتند: چگونه بدانیم این را پیامبر شما آورده است؟

حضرت موسی بن جعفر(ع) که در آن وقت کودک خردسالی بود، حضور داشت، فرمود: «ما چگونه بدانیم که این تورات شما را موسی(ع) آورده است؟».

یهودی­ها گفتند: اشخاص راست­گو آن را نقل کرده‏اند.

امام موسی(ع) فرمود: «بدانید آنچه را که بچه کوچکی که هیچ تعلیم ندیده و درس نخوانده می‏گوید، راست است».

در این هنگام، تمام یهودی­ها مسلمان شدند. و شهادتین را گفتند و به امامت‏ ائمه اطهار نیز اقرار کردند.

در این هنگام امام صادق (ع) برخاست و پیشانی پسرش را بوسید. بعد فرمود: «تو جانشین و قائم بعد از من هستی».[۷۱]

توحید در کلام امام کاظم (ع)

محمد بن ابی عمیر می‏گوید به حضور سرور خودم موسی بن جعفر (ع) رسیدم و گفتم: ای پسر رسول خدا! توحید به من بیاموز. فرمود: ای ابو احمد! در مورد توحید از آنچه خداوند تبارک و تعالی در کتاب خود فرموده است تجاوز مکن که هلاک می شوی و بدان که خداوند متعال واحد، احد، و صمد است. نه فرزندی می‏زاید که از او ارث ببرد و نه زاییده است که شریکی داشته باشد و نه همسر می‏گیرد و نه فرزند و شریک. او آن زنده‏ایی است که هرگز نمی‏میرد و توانایی است که ناتوان نمی‏شود و چیره­ا‏یی است که مغلوب نمی‏شود و بردباری است که شتاب نمی‏کند و جاودانه‏ایی است که نابود نمی‏شود و باقی‏ایی است که فانی نمی‏شود و پایداری است که زایل نمی‏گردد و توانگری است که نیازمند نمی‏شود و نیرومندی است که زبون نمی‏گردد و دانایی است که نادان نیست و دادگری است که ستم نمی‏کند و بخشنده‏ایی است که بخل نمی‏ورزد. عقل­ها و اوهام را یارای درک او نیست. چیزی در عالم به او احاطه نمی‏یابد.

مکانی او را در بر نمی‏گیرد. دیدگان او را در نمی‏یابند و او دیدگان را در می‏یابد و او لطیف آگاه است و هیچ چیز مانند او نیست و او شنوای بینا است. نیست راز گفتن سه کس، مگر او چهارم ایشان است و نه راز گفتن پنج کس، مگر این که او ششم ایشان است و نه کمتر از این و نه بیشتر، مگر این که او با ایشان است هر کجا باشند، و او آن نخستین است که هیچ چیز پیش از او نبوده است و آخری است که هیچ چیز پس از او نیست. او قدیم است و هر چه غیر اوست حادث است. او از صفات آفریده‏شدگان برتر است، برتری بزرگ.[۷۲]

امام کاظم (ع) مرجع پاسخ گویی

نظر به این که امامان (ع) گنجینۀ علوم پیامبر (ع)، مخزن اسرار الهی، و واسطه فیض ربوبی هستند؛ از این رو همیشه ملجأ و پناهگاه افراد بودند و مردمی که آن بزرگان را می­شناختند پاسخ سؤالاتشان را نزد آنان جست­وجو می­کردند.

در موارد بسیاری، دوستان و اصحاب امام کاظم (ع) برای پرسش خدمت آن حضرت می­رسیدند و یا محضر امام صادق (ع) شرفیاب می­شدند، امّا حضرت، آنان را به فرزندشان امام کاظم (ع) ارجاع می داد که در ذیل به بک مورد از آنها اشاره می­کنیم.

امام رضا (ع) از پدر بزرگوارش امام کاظم (ع) روایت می‏کند که فرمود: روزی در حالی که پنج سال داشتم خدمت پدرم بودم. عده‏ای از یهودیان بر آن حضرت وارد شدند و از دلایل رسول خدا (ص) پرسیدند.

پدرم به آنان فرمود: از او (پسرم موسی) بپرسید.

یکی از آنان گفت: خدا چه دلایل و نشانه‏هایی را به پیامبر شما داد تا شک و تردید را بر طرف کند؟

گفتم: آن دلایل و نشانه‏ها بسیار است. بشنوید و آگاه باشید:

الف- شما می‏دانید که اجنّه قبل از بعثت پیامبر اکرم (ص) استراق سمع می‏کردند. ولی در اوایل رسالت پیامبر اسلام با رجم و سنگسار شدن، از این کار منع شدند.

ب- سحر و کهانت، تضعیف شد.

ج- ابو جهل در حالی که پیامبر در خواب بود از پشت دیواری آمد و سنگی در دست داشت و می‏خواست آن را بر سر حضرت بکوبد، ولی آن سنگ به دستش چسبید.

د- از آن جمله است، سخن گفتن گرگ و شتر با آن حضرت.

هـ- زن عبد اللَّه بن مشکم، گوسفندی را بریان و مسموم نمود و سپس آن را نزد پیامبر اکرم (ص) آورد. بشر بن براء نیز با آن حضرت بود. پیامبر(ص) دست گوسفند را برداشت و بشر، پاچه آن را. وقتی که حضرت آن را به دندان زد، دور انداخت و فرمود: این دست به من می‏گوید که مسموم است. ولی بشر آن را جوید و فرو برد که در اثر آن، از دنیا رفت.

رسول اکرم (ص) به دنبال آن زن فرستاد، او آمد و به کار ناپسند خود اقرار نمود.

پیغمبر اکرم (ص) پرسید: چه چیز تو را وادار نمود که این کار را انجام دهی؟

آن زن گفت: همسر و بزرگان قوم مرا کشتی، لذا با خود گفتم: اگر تو پادشاه باشی، این زهر تو را خواهد کشت و اگر پیامبر باشی، خداوند تو را از آن آگاه خواهد ساخت.

سپس امام کاظم (ع) نشانه‏ها و دلایل فراوان دیگری برای یهودیان، اقامه نمود که آنان اسلام آوردند. و امام صادق(ع) به آنها خلعت داد و احسان نمود.[۷۳]

شاگردان و اصجاب امام کاظم (ع)

با آن که صدها نفر از محضر پر فیض امامان شیعه (ع) و امام موسی کاظم(ع) بهره برده و اخبار و احادیث آنان را نقل می‏کردند، اما در میان اصحاب، حدیث هیجده نفر به صدق و امانت مشهور گردیده و منقولات آنان مهر اعتبار و اطمینان خورده و همگان بر صدق گفته‏هایشان اعتراف کرده‏اند. از میان آن هیجده نفر شش نفرشان شاگرد امام باقر(ع)، شش نفر از اصحاب امام صادق(ع) و بقیه هم که شش نفر هستند از خواص تربیت‏یافتگان حضرت امام کاظم(ع) بوده‏اند که اسامی آنان به این شرح است:

یونس بن ‏عبدالرحمن، صفوان بن‏یحیی، محمد بن‏ابی‏عمیر، عبدالله بن‏المغیره، حسن بن‏محبوب السراد، احمد بن‏ابی‏نصر بزنطی.

به این افراد اصحاب اجماع می‏گفتند. شاگردان زبده دیگری در مکتب علمی – تربیتی و سرشار از معنویت هفتمین امام پرورش یافتند از جمله; محمد بن‏خلاد، عبدالرحمن بجلی، علی بن‏جعفر، اسحاق بن‏عمار صیرفی، اسماعیل بن‏موسی بن‏جعفر، حسین بن‏علی بن‏فضال، داود رقی، عبدالسلام بن‏صالح حصروی، موسی بن‏بکیر و اسماعیل بن‏مهران.[۷۴]

سیره عملی امام کاظم (ع)

سیره عملی امام کاظم (ع) پر از صحنه هایی است که در هر زمان و عصری، برای بشریت علاوه بر این­که درس گذشت، صبر و شکیبایی، استقامت، آزادگی، عبودیت و بندگی خدا و… را می دهد، چراغ فروزانی است که در ظلمات و تاریکی هایی که شیاطین انس و جن زمینه­ساز آنها هستند، راهگشا خواهد بود.

 در مباحث بعدی به تفصیل به آن پرداخته خواهد شد.

سیره فردی امام موسی بن جعفر (ع)

روشن است کسی که در خانۀ نبوت، معدن رسالت و مهبط ملائکه پرورش یافته است طبعاً دارای کمالات و فضایل اخلاقی و معنوی باشد.

روایاتی که در این زمینه به ما رسیده فراوان است. در این جا به دو نمونه از آنها اشاره می کنیم:

۱٫ ابوالفرج اصفهانی می گوید: یحیی بن حسن برایم نقل کرد: موسی بن جعفر (ع) این گونه بود که اگر به آن حضرت خبر می رسید که مردی با آن حضرت خوب نیست و پشت سرش بدگویی می­کند، برایش کیسه ای پر از دینار می فرستاد و کیسه اش بین دویست تا سیصد دینار در آن وجود داشت، این کار حضرت ضرب المثل شده بود.

همو می­گوید: یکی از نوه های خلیفۀ دوم هنگامی که موسی بن جعفر (ع) را می­دید، شروع می­کرد به دشنام دادن حضرت علی (ع) و بدرفتاری با موسی بن جعفر (ع) تا این که بعضی از شیعیانآن حضرت به وی گفتند اجازه بده تا او را بکشیم، امام (ع) فرمود: نه؛ روزی حضرت در حالی که بر مرکب سوار بود، وارد مزرعۀ این شخص شد، آن شخص صدا زد، زراعت و محصول مرا از بین بردی! حضرت به او اعتنایی نکرد، هم چنان می رفت تا این که به نزدیک او رسید، پیاده شد، در کنارش نشست و شروع کرد با او به صحبت و شوخی کردن و گفت: غرامت محصولت چقدر است؟ آن مرد گفت: صد درهم، امام فرمود: چقدر سود آن می شود؟ گفت: نمی دانم، حضرت (ع) فرمود: من پرسیدم چقدر حدس می زنی؟ گفت: صد درهم، امام (ع) سیصد درهم به او داد. پس آن شخص از جا برخاست و سر حضرت را بوسید.از این به بعد هر وقت امام وارد مسجد می شد. آن مرد از جایش بلند می شد، بر حضرت سلام می داد و می گفت: ” اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ”[۷۵]. امام (ع) به شیعیانش که خواهان کشتن آن شخص بودند، فرمود: کدام یک از این دو کار بهتر بود، آن که شما می خواستید، یا این کاری که من انجام دادم؟![۷۶]

۲٫ امام موسی بن جعفر (ع) در انجام عبادات مستحبی و نافلۀ شب به گونه ای بود که نافلۀ شب را به نماز صبح متصل می کرد. پس از نماز صبح تعقیباتش تا طلوع صبح به درازا می کشید، در حال سجده و دعا بود تا نزدیک طلوع خورشید.

حضرت فروان این دعا را می خواند: “اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ الرَّاحَهَ عِنْدَ الْمَوْتِ وَ الْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسَابِ “.

یکی از دعاهایش این بود: “عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ”.

از ترس خداوند چنان گریه می کرد که ریش مبارکش از اشک خیس می شد.

امام (ع) در انجام صلۀ رحم سرآمد بود. شب­ها از فقرای مدینه سرکشی می کرد، برای آنان پول، نان و خرما می برد، در حالی که مردم متوجه حضرتش نمی شدند و نمی دانستند این پول و غذا از طرف موسی بن جعفر (ع) است.[۷۷]

برخورد امام کاظم (ع)با مخالفان خود

روزی خالد برمکی به برخی از نزدیکان خود گفت: آیا مردی از خاندان ابی طالب‏ می‏شناسید که تنگدست باشد و من آنچه می خواهم به وسیله او تحقیق کنم؟ او را به علی بن اسماعیل بن جعفر، برادرزاده موسی جعفر (ع) راهنمائی کردند، یحیی بن خالد، مالی برای علی بن اسماعیل فرستاد، و او را به آمدن نزد هارون در بغداد ترغیب کرده وعده احسان بیشتری در بغداد به او داد، و موسی بن جعفر (ع) به علی بن اسماعیل بسیار احسان و نیکی می نمود، پس علی بن اسماعیل آماده رفتن به بغداد شد، حضرت کاظم (ع) جریان را فهمیده او را طلبید و به او فرمود: ای برادر زاده می­خواهید به کجا بروید؟ گفت: به بغداد، فرمود: برای چه می خواهی به بغداد بروی؟ گفت: قرض و بدهی دارم و دستنگ هستم (و نمی‏توانم قرضم را ادا کنم، می خواهم به بغداد بروم شاید از هارون پولی گرفته بدهی خود را بدهم)! حضرت فرمود: من بدهی تو را می دهم و زیاده بر آن در باره تو نیکی خواهم کرد؟! علی بن اسماعیل توجهی به فرمایش آن جناب نکرده تصمیم به رفتن گرفت، بار دوم حضرت او را طلبیده فرمود: تو خواهی رفت؟ گفت: آری جز رفتن چاره ندارم، فرمود: ای فرزند برادر نیک بیندیش و از خدا بترس و فرزندان مرا یتیم نکن! و دستور فرمود سیصد دینار و چهار هزار درهم پول به او بدهند و چون از پیش آن حضرت برخاست آن بزرگوار رو به حاضرین مجلس خود کرده فرمود: به خدا در ریختن خون من سعایت خواهد کرد و فرزندان مرا یتیم خواهد نمود! آنان عرض کردند: قربانت شویم تو با این­که این جریان را می دانی باز هم در باره او نیکی می­کنی و احسان می­فرمائی؟ حضرت فرمود: آری پدرم از پدرانش از رسول خدا (ص) حدیث فرمود: که رحم و خویشاوندی هر گاه بریده شد و دوباره پیوند شد آن گاه دوباره بریده شد خدا او را خواهد برید، و من می­خواهم، پس از این که او از من برید من آن را پیوند دهم تا اگر دیگر باره او از من برید خدا از او ببرد.

می­گویند: پس علی بن اسماعیل بن جعفر بیامد تا به نزد یحیی بن خالد رسید و یحیی آنچه در باره کار موسی بن جعفر (ع) می خواست از او پرسید و آنچه از علی بن اسماعیل شنیده بود مقداری هم بر آن می­افزود و به هارون گزارش می­داد، آن­گاه خود اسماعیل را به نزد هارون برد، هارون از حال عمویش موسی بن جعفر(ع) از او پرسید علی بن اسماعیل شروع به سعایت و بدگوئی کرده گفت: پول­ها و اموال است که از شرق و غرب برای او می‏آوردند، و (تازگی) مزرعه در مدینه به سی هزار دینار خرید که نامش یسیره است، صاحب آن مزرعه وقتی پول را برایش بردند گفت: من از این دینارها نمی‏خواهم و دینارهای من باید چنین و چنان باشد (و یک قسم دیگری از پول نقد را نام برد) عمویم موسی بن جعفر (ع) فوراً دستور داد آن پول را برگردانده و سی هزار دینار دیگر از همان نوع پول نقدی که صاحب مزرعه معین کرده بود برای او آوردند! هارون این جریان را از او شنید و دستور داد دویست هزار درهم به علی بن اسماعیل بدهند که به سوی برخی از اطراف برود و به وسیله آن پول به زندگی خود ادامه دهد، اسماعیل جایی از مشرق بغداد را برای سکونت اختیار کرد، و فرستادگان او برای تحویل گرفتن آن پول به دربار هارون رفتند و او در آن­جا چشم به راه رسیدن پول بود، و در همان روزها (که منتظر رسیدن آن پول بود) روزی برای تخلیه بیت الخلا رفت ناگهان به اسهالی دچار شد که همه دل و روده او بیرون آمد و در افتاد، ملازمانش جریان را فهمیده آمدند و هر چه کردند آنها را به جای خود بازگردانند نشد، به ناچار او را به­همان حال برداشته بیرون آوردند، و او در حال جان کندن بود که پول را برایش آوردند، گفت: من در حال مردن این پول را برای چه کار می خواهم؟!.

از آن سو هارون در همان سال به حج رفت و ابتداء به مدینه طیبه آمده و حضرت موسی بن جعفر (ع) با گروهی از اشراف و بزرگان مدینه به استقبال او آمدند، سپس حضرت چنانچه معمول او بود به مسجد رفت، پس هارون شبانه به نزد قبر رسول خدا (ص) رفته گفت: ای رسول خدا من از تو پوزش می­خواهم از کاری که می­خواهم انجام دهم، می­خواهم موسی بن جعفر(ع) را به زندان اندازم، زیرا او می­خواهد میان امت تو دودستگی اندازد و خون آنان را بریزد، سپس دستور داد آن حضرت را در مسجد گرفتند و به نزد او بردند، پس آن حضرت را به زنجیر بسته و دو محمل ترتیب داد و آن حضرت را در یکی از آنها نهاده بر استری بست و محمل دیگر را بر استری دیگر گذارده، و هر دو محمل را که اطرافش پوشیده بود از خانه او بیرون بردند، و همراه هر دوی آنها سوارانی فرستاد، (همین که از شهر بیرون رفتند) سواران دو دسته شدند دسته ای با یک محمل به سوی بصره رفتند، و دسته دیگر با محمل دیگر راه کوفه را پیش گرفتند، و موسی بن جعفر (ع) در آن محملی بود که به بصره بردند، و این­که هارون این کار را کرد (و دو محمل ترتیب داد) برای آن بود که مردم ندانند موسی بن جعفر (ع) را به کجا می‏برند و به آن دسته از سواران که همراه موسی بن جعفر (ع) بودند دستور داد آن حضرت را در بصره به عیسی بن جعفر بن منصور که در آن زمان فرماندار بصره بود بسپارند، پس آن جناب را در بصره به او سپردند و عیسی یک سال آن بزرگوار را در بصره زندان کرد، تا این که هارون نامه به او نوشت که حضرت را بکشد.[۷۸]

نقش انگشتری امام موسی کاظم (ع)

امامان معصوم (ع) دارای انگشتری بودند که بر روی نگین آنها مطالبی نقش بسته بود از جمله امام موسی کاظم (ع) که بر روی نگین انگشتری آن حضرت عبارت «حسبی الله»‏ نقش بسته بود.

حسین بن خالد می­گوید: حضرت رضا (ع) کف دست مبارکش را باز نمود و انگشتر پدر بزرگوارش (امام کاظم (ع)) در دستش بود و نقش‏ «حسبی الله»‏ را به من نمایاند.[۷۹]

فعالیت های اجتماعی امام موسی کاظم (ع)

اسلام صرفاً مجموعه ای از کارها و امور فردی نیست که شخص با انجام آن به تکالیف دینی خود عمل کرده باشد بلکه همان طور که از احکام جامع و عمومی آن پیدا است، علاوه بر فردی بودن، یک دین اجتماعی است که در این راستا برنامه هایی نیز در اسلام تعبیه شده است؛ از این رو بسیاری از فعالیت های رهبران دینی نیز با این ملاک ارزیابی می شود که در مباحث آینده مطرح خواهد شد.

امام کاظم (ع) و حقوق مؤمنان

عبدالمؤمن انصاری می­گوید: به محضر امام کاظم (ع) رسیدم و محمد بن عبداللّه جعفری هم نزد آن حضرت بود من با محمد تبسمی کردم امام که مشاهده می­کرد فرمود: او را دوست داری؟ عرض کردم: بله، البته به خاطر شما او را دوست دارم . امام (ع) فرمود: او برادر توست و مؤمن برادر مادری و پدری مؤمن است اگر چه از یک پدر نباشند (همه فرزند آدم و حوا هستند). ملعون است کسی که به برادرش تهمت زند. ملعون است کسی که به برادرش خیانت کند. ملعون است کسی که برادرش را (از کجروی) پند و اندرز ندهد.

ملعون است کسی که از برادرش غیبت کند.[۸۰]

امام کاظم (ع) و بشرحافی

روزی امام از کوچه‏های بغداد می‏گذشت. از یک خانه‏ای سروصدا و صدای تار و تنبور بلند بود، می‏زدند و می‏رقصیدند و صدای پایکوبی می‏آمد. اتفاقا کنیزی از منزل بیرون آمد درحالی ‏که آشغال­هایی همراهش بود که می‏خواست بیرون بریزد. امام به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا بنده؟ سؤال عجیبی بود. گفت: این خانه «بشر» است، یکی از رجال، یکی از اشراف، یکی از اعیان، معلوم است که آزاد است. فرمود: بله، آزاد است، اگر بنده می‏بود  که این سروصداها از خانه‏اش بلند نبود. حال، چه جمله‏های دیگری ردوبدل شده است دیگر ننوشته‏اند، همین قدر نوشته‏اند که اندکی طول کشید و مکثی شد. آقا رفتند. بشر متوجه‏ شد که چند دقیقه‏ای طول کشید. آمد نزد او و گفت: چرا معطل کردی؟ گفت: یک­نفر مرا به حرف گرفت. گفت: چه گفت؟ گفت: یک سؤال عجیبی از من کرد. چه سؤال کرد؟ از من پرسید که صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟ گفتم البته که آزاد است. بعد هم گفت:

بله، آزاد است، اگر بنده می‏بود که این سروصداها بیرون نمی‏آمد. گفت: آن مرد چه نشانه‏هایی داشت؟ علائم و نشانه‏ها را که گفت، فهمید که موسی بن جعفر(ع) است. گفت: کجا رفت؟ از این طرف رفت. بشر در حالی که پایش لخت بود، به خود فرصت نداد که برود کفش هایش را بپوشد، برای این­که ممکن است آقا را پیدا نکند. پای برهنه بیرون دوید. (همین جمله در او انقلاب ایجاد کرد.) دوید، به آقا رسید خودش را به دامن امام انداخت و عرض کرد: شما چه گفتید؟ امام فرمود: من این را گفتم. فهمید که مقصود چیست. گفت: آقا! من از همین ساعت می‏خواهم بنده خدا باشم، و واقعاً هم راست گفت. از آن ساعت دیگر بنده خدا شد.[۸۱]

امام کاظم (ع) و صفوان جمال

صفوان مردی بود که- به اصطلاح امروز- یک بنگاه کرایه وسائل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود، وی به قدری متشخص و وسائلش زیاد بود که گاهی دستگاه خلافت، او را برای حمل و نقل بارها می‏خواست. روزی هارون برای یک سفری که می‏خواست به مکه برود، لوازم حمل و نقل او را خواست و برای کرایه لوازم قراردادی با او بست. ولی صفوان، شیعه و از اصحاب امام کاظم (ع) است. روزی به امام  (ع) عرض کرد که من چنین کاری کرده‏ام. حضرت فرمود: چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادی؟ گفت: من که برای سفر معصیت به او کرایه ندادم، چون سفر، سفر حج و سفر طاعت بود کرایه دادم و الّا کرایه نمی‏دادم. حضرت فرمود: پول هایت را گرفته‏ای یا نه؟ یا لااقل پس کرایه‏هایت مانده یا نه؟ گفت: بله، مانده. حضرت فرمود: به دل خودت مراجعه کن، الآن که شترهایت را به او کرایه داده‏ای، آیا ته دلت علاقه‏مند است که لااقل هارون این قدر در دنیا زنده بماند که برگردد و پس کرایه تو را بدهد؟

گفت: بله. حضرت فرمود: تو همین مقدار راضی به بقای ظالم هستی و همین گناه است. صفوان بیرون آمد. او سوابق زیادی با هارون داشت. یک وقت خبردار شدند که صفوان تمام این کاروان را یک­جا فروخته است. اصلًا دست از این کارش برداشت. بعد که فروخت رفت [نزد طرف قرارداد] و گفت: ما این قرارداد را فسخ می‏کنیم چون من دیگر بعد از این نمی‏خواهم این کار را بکنم، و خواست یک عذرهایی بیاورد. خبر به هارون دادند.

گفت: حاضرش کنید. او را حاضر کردند. گفت: قضیه از چه قرار است؟ گفت من پیر شده‏ام، دیگر این کار از من ساخته نیست، فکر کردم اگر کار هم می‏خواهم بکنم کار دیگری باشد. هارون خبردار شد. گفت: راستش را بگو، چرا فروختی؟ گفت: راستش همین است. گفت: نه، من می‏دانم قضیه چیست. موسی بن جعفر خبردار(ع) شده که تو شترها را به من کرایه داده‏ای، و به تو گفته این کار، خلاف شرع است. انکار هم نکن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادی که ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور می‏دادم همین جا اعدامت کنند.[۸۲]

سیره سیاسی امام کاظم (ع)

دورانی که امام کاظم (ع) در آن زندگی می‌کرد، مصادف با نخستین مرحله استبداد و ستم­گری حکام عباسی بود. آنها تا چندی پس از آن­که زمام حکومت را به نام علویان در دست گرفتند، با مردم و به خصوص با علویان برخورد نسبتاً ملایمی داشتند؛ اما به محض این که در حکومت استقرار یافته و پایه‌های سلطه خود را مستحکم کردند و از طرف دیگر با بروز قیام های پراکنده‌ای که به طرفداری از علویان پدید آمد، آنها را سخت نگران کرد، بنا را بر ستم­گری گذاشته و مخالفان خود را زیر شدیدترین فشارها قرار دادند امام کاظم ِ(ع) از هر فرصتی استفاده می کردند تا شیعیان را از فشارهایی که عمال حاکم بر آنها روا می داشتند نجات دهد  که در این جا به یک نمونه از تلاش های امام اشاره می شود:

یکی از برخوردهای امام کاظم (ع) حرکتی بود که امام در برخورد با علی بن یقطین داشت و از وی خواست تا در دربار عباسی بماند و بکوشد تا شیعیان را از گرفتاری نجات دهد. علی بن یقطین در شمار اصحاب خاص امام کاظم (ع) بود که در دستگاه خلافت عباسی دارای نفوذ بود. او در دوره مهدی و هارون نفوذ فراوانی داشت و از آن به نفع شیعیان بهره­برداری می‌کرد. زمانی که او از امام خواست اجازه دهد تا خدمت دستگاه خلافت را ترک کند امام از دادن چنین اجازه‌ای خودداری کرده و فرمود: این کار را نکن که ما به تو در آن­جا انس گرفته‌ایم و تو مایه عزت برادرانت (شیعه) هستی و شاید خدا به وسیله تو شکستی از دوستانش را جبران نموده و توطئه‌های مخالفان را درباره آنها بشکند. ای علی! کفاره گناهان شما همانا نیکی به برادرانتان است. در روایت دیگری آمده است که امام در جواب او چنین فرمود: تو را چاره‌ای جز ادامه کارت نیست، از خدا بترس.

 و در نقل دیگری آمده که وقتی امام به عراق آمد، علی بن یقطین از این که امام را در چنین حالی می‌بیند اظهار تأسف کرد. امام به او فرمود: ای علی بن یقطین! خدا را دوستانی در صفوف ستمکاران هست که به وسیله آنها از دوستانش دفع شرّ می‌کنند و تو از آنها هستی.[۸۳]

امام کاظم (ع) و خلفای بنی عباس

شروع امامت و ولایت امام کاظم(ع) همزمان با استقرار و ثبات خلافت عباسی‌ها بود. امام(ع) در برهه‌ای به امامت رسید که ظالم‌ترین و جبارترین حاکمان بر مسند حکومت بودند. دولت و حکومت آنها از نظر داخلی در آرامش بود و هیچ مخالفت و درگیری داخلی وجود نداشت. این ثبات و آرامش باعث شد تا حاکمان و زمام‌داران بتوانند به راحتی بر مخالفان خود تسلط پیدا کنند و اعمال، رفتار و حرکات آنان را زیر نظر داشته باشند.

حُکام و سلاطین ظالم و ستم­گر عباسی دورهٔ امام کاظم(ع) عبارتند از:

1- منصور دوانیقی:[۸۴] وی دومین حاکم دولت عباسی بعد از برادرش ابوعباس سفاح است.[۸۵] وی به بُخل و حسادت معروف بود و به همین جهت لقب دوانیقی به وی دادند.[۸۶]

2- مهدی عباسی:[۸۷] تمایل بیش از حد به لهو و لعب، زن و … از معروف‌ترین خصایص این خلیفهٔ عباسی بود.[۸۸] شدّت علاقهٔ وی به این‌گونه مسائل باعث آن شد که پسرش ابراهیم رئیس آواز خوان‌ها و خواننده‌ها و دخترش علیّه جزو گروه خواننده‌ها، نوازنده‌ها و رقاص‌های بغداد شود.

3-  هادی عباسی:[۸۹] وی در سن ۲۵ سالگی به حکومت رسید،[۹۰] در حالی‌که مخالف سرسخت و دشمن اهل بیت(ع) و حاکم شرور بود. چنان‌که شرارت از سر و رویش می‌بارید. زندگی اش سراسر غرور و تکبر و ناپختگی و بی تجربگی جوانی بود. دورۀ حکومت او از دوران‌های سخت اهل بیت (ع) و شیعیان بود.[۹۱]

مسعودی مورّخ مشهور در کتاب «مروج الذهب» دربارۀ هادی عباسی می‌گوید: «… قسی القلب، بد اخلاق و زشت خوی بود».[۹۲] شروع قیام‌ها و نهضت‌ها به رهبری بنی‌هاشم و علوی‌ها در زمان خلافت هادی عباسی بود. واقعهٔ «فخ» به رهبری حسین بن علی یکی از قیام‌های معروف آن دوره است.[۹۳] این نهضت مورد تأیید امام کاظم(ع) بود به گونه‌ای که امام(ع) رهبری این قیام (حسین بن علی) را به شهادت بشارت داد و او را سفارش به تقویت، مقاوت و صبر کرد. آن حضرت به وی چنین فرمود: «تو کشته می‌شوی، خوب جنگ کن؛ زیرا قوم و لشکری که در مقابل تو است، از فاسقان هستند…».[۹۴] بدیهی است این موضع امام(ع) در قبال نهضت آنها نشانهٔ مشروعیت آن است.

4- هارون الرشید:[۹۵] وی در ثروت اندوزی، اسراف، داشتن حرم سرا، زنان آواز خوان و رقاص معروف بود.[۹۶] نسبت به ائمه و سادات بنی هاشم نهایت خصومت و دشمنی را روا می داشت و در از بین بردن آنها تلاش می‌کرد.[۹۷] زندانی نمودن موسی بن جعفر(ع) بارها و بارها و شهادت آن حضرت در زندان به دست سندی بن شاهک نمونه‌ای از این دشمنی‌هاست.[۹۸]

امام کاظم(ع) و منصور عباسی

در زمان امامت امام موسی بن جعفر و خلافت منصور دوانیقی برخوردهایی بین امام و منصور رخ داد که دراین جا تنها به یک مورد بسنده می­کنیم.

منصور دوانیقی از امام موسی بن جعفر (ع) درخواست کرد که در عید نوروز برای تبریک و تهنیت و گرفتن پیشکشی‏هائی که می‏آورند، جلوس نماید، حضرت فرمود:

من تمام اخبار جدّم پیامبر را جست­وجو کردم خبری راجع به این عید نیافتم این سنت ایرانی است که اسلام آن را از بین برده هرگز چیزی را که اسلام از بین برده باشد من دو مرتبه آن را زنده نمی کنم.

منصور پیغام داد که ما این کار را از نظر سیاست لشکری می کنیم شما را به خدای بزرگ قسم می­دهم که جلوس بفرمائید. امام (ع) نشست امراء و وزراء و فرمانروایان و سپهداران برای عرض تبریک می‏آمدند و هر کدام هدیه و تحفه‏ای پیشکش می­کردند.

خادم منصور بالای سر موسی بن جعفر (ع) بود هر چه می‏آوردند او صورت بر می­داشت از همه آخرتر پیرمرد کهنسالی وارد شد عرض کرد: من مرد فقیری هستم که وضع مالی‏ام خوب نبود تا برای شما هدیه بیاورم.

امّا جد من سه شعر در باره جد شما حسین بن علی (ع) سروده که همان‏ها را به عنوان هدیه به شما تقدیم می­کنم، اشعار به این کیفیت خواند:

تعجب می­کنم از شمشیرهای آبدار چگونه بر پیکر تو فرود آمدند با این­که غبار غریبی چهره عزیزت را گرفته بود و در شگفتم از تیرها در مقابل چشم بانوان حریمت که با اشک­های جاری جدّ خود را به مدد می‏خواستند چگونه نشکستند و چرا بزرگواری و عظمت تو مانع از فرو رفتن آنها نشد. حضرت فرمود: هدیه ترا پذیرفتم بنشین خدا ترا به خیر و برکت رهنمون گردد.

در این موقع توجه به خادم نموده فرمود: برو پیش امیر المؤمنین و صورت هدیه‏ها را به او نشان ده بپرس آنها را چه باید کرد.

خادم رفت پس از مختصر زمانی برگشته گفت: امیر المؤمنین همه آنها را به شما بخشیده و گفته است هر چه می‏خواهد بکند. امام (ع) به پیرمرد فرمود: تمام این مال را من به تو می‏بخشم جمع کن و ببر.[۹۹]

امام کاظم(ع) و مهدی عباسی

نظر به این که حکام ستم­گر، امامان معصوم (ع) را مانع کار خود و دشمنان خویش محسوب می­کردند بنابر این دائماً در تلاش بودند تا آنان را از سر راه خود بردارند؛ از این رو می­بینیم وقتی مردم با محمّد مهدی خلیفه عباسی بیعت کردند نیمه شب از پی حمید بن قحطبه فرستاد به او گفت: اخلاص و هواداری پدر و برادرت در باره ما کاملا آشکار است، اما تو به ما چگونه هستی.

حمید جواب داد، مال و جان خود را در راه شما فدا می­کنم. مهدی گفت:

این کار را برای سایر مردم هم می­کنند. گفت: مال و جان، زن و فرزندم را فدا می­کنم، باز مهدی نپذیرفت گفت: مال و جان، زن و فرزند و دینم را فدا می‏کنم.

مهدی گفت: احسن بارک اللَّه. با او به همین شرط پیمان بست و دستور داد که موسی بن جعفر (ع) را مخفیانه و ناگهانی بکشد.

مهدی آن شب در خواب حضرت علی (ع) را دید که به او اشاره می­کند و این آیه را می خواند: پس برای شما منافقان این احتمال وجود دارد که از فرمان خدا (و پیروی قرآن) سرپیچی کنید و اگر متولی مردم شوید (قدرت و اختیاراتی به­دست آوردید) هر آینه در زمین فتنه و فساد برپا کنید و صله ارحام را به کلی قطع نمائید.[۱۰۰] خلیفه با وحشت و ترس از خواب بیدار شد. به حمید بن قحطبه گفت: از کاری که دستور داده‏ام در مورد موسی بن جعفر (ع) خودداری کن و نسبت به موسی بن جعفر (ع) احترام کرد و به او جایزه بخشید.[۱۰۱]

امام کاظم (ع) و هادی عباسی

هادی عباسی نیز مانند سایر خلفای ستم­گر از ابراز دشمنی با امامان (ع) دریغ نداشت و در این راستا می­بینیم وقتی حسین بن علی، از نوادگان امام حسن مجتبی (ع) در قیام خود شکست خورد و در سرزمین فخ با یارانش مظلومانه به شهادت رسید، اسیران و سرهای بریده را نزد هادی عباسی، سومین خلیفه معاصر حضرت موسی بن جعفر (علیه السلام)، فرستادند. او همه اسیران آل علی را به قتل رساند و گفت:« همه اینها زیر سر موسی کاظم است. خدا مرا بکشد اگر او را زنده بگذارم» علی بن یقطین به سرعت تمام ماجرا را در نامه‌ای برای امام هفتم گزارش کرد. امام اصحاب و شیعیان و اهل بیت را جمع نمود و نامه علی بن یقطین را خواند و سپس پرسید: «نظر شما چیست؟» همه گفتند:« از دست این ظالم مخفی شوید. ما هم همیشه و همه جا شما را همراهی خواهیم کرد.» امام لبخندی زد و شعری به این مضمون خواند:« او خیال می‌کند که بر خدا هم پیروز می‌شود! نگران نباشید؛ اولین نامه‌ای که از عراق به مدینه برسد، خبر مرگ هادی را خواهد آورد.» گفتند: «از کجا می‌دانید؟» فرمود:« قسم به رسول خدا (صلی الله علیه و آله) هادی مرده است. من پس از نماز، رسول خدا را در خواب دیدم و شکایت هادی عباسی و قتل عام و شیعه‌کشی‌اش را به او کردم. رسول الله (صلی الله علیه و آله) به من فرمود :مطمئن باش که خداوند نمی‌گذارد دست هادی عباسی به تو برسد. سپس دست مرا گرفت و فرمود: «خداوند همین حالا دشمنت را هلاک کرد. پس شکر خدا را نیکو به جای آور. مدّتی نگذشت که خبر مرگ هادی از عراق رسید. ‏[۱۰۲]

موضع گیری امام (ع) در مقابل هارون الرشید

با این‌که هارون مشهور به جباریت، قساوت قلب و دشمنی، به ویژه با علوی‌ها بود، در عین حال در تاریخ شاهدیم که امام کاظم(ع) هیچ اهمیتی برای هارون قایل نبود و هیچ ترس و هراسی از وی نداشت و در مقابل هارون در نهایت عزّت و شجاعت می‌ایستاد و در راستای مسئولیتش کوچک‌ترین عقب‌نشینی و ضعفی از خود نشان نمی‌داد. تاریخ شاهد این مدعاست. در این‌جا به نمونه‌هایی از این برخورد امام(ع) در مقابل هارون الرشید می‌پردازیم:

1- هارون الرشید و تظاهر انتساب به پیامبر اکرم(ص)

خطیب بغدادی در کتاب تاریخ خود نقل می‌کند که: هارون الرشید به حج و به زیارت مرقد پیامبر(ص) آمد. عده‌ای از قریش و سران قبایل و نیز موسی بن جعفر(ع) با وی همراه بودند. چون هارون به مزار پیامبر رسید گفت: سلام بر تو ای رسول خدا! ای پسر عمویم! وی می‌خواست با این عبارت به اطرافیان فخر بفروشد. در این هنگام موسی بن جعفر(ع) به قبر پیامبر نزدیک شد و گفت: «سلام بر تو ای پدر»! چهرهٔ رشید دگرگون شد و گفت: ای ابو الحسن! افتخار حقیقی همین است.[۱۰۳]

2-  ترسیم حد و مرز «فدک» از جانب امام کاظم(ع)

زمخشری می‌گوید: هارون الرشید به امام موسی بن جعفر(ع) عرض کرد: یا ابالحسن! حد و مرز فدک را مشخص کن تا آن را به شما برگردانم. حضرت از این کار ابا کرد، تا این‌که هارون اصرار ورزید، آن‌گاه امام(ع) فرمود: «من حد و مرز واقعی آن را مشخص می‌کنم. اگر این کار را بکنم تو آن را برنمی‌گردانی!» هارون گفت: مگر حدود آن کجاست! به حق جدّت مشخص کن. پس امام(ع) فرمود: «مرز اوّلش تا عدن است». در این هنگام رنگ هارون تغییر کرد، گفت: ادامه بده فرمود: «مرز دومش سمرقند است»، با شنیدن این حرف چهره‌اش تاریک شد. امام(ع) فرمود: «مرز سومش آفریقاست»، رنگش سیاه شد، گفت: ادامه بده. امام فرمود: «مرز چهارمش تا خزر و ارمنستان است». این‌جا بود که هارون گفت: بفرما جای من بنشین! بنابراین، چیزی برای ما باقی نمی‌ماند! امام(ع) فرمود: «به تو گفتم اگر حدّ فدک را مشخص کنم، تو آن‌را به ما باز پس نمی‌دهی. از این‌جا بود که هارون تصمیم به قتل حضرت گرفت».[۱۰۴]

3-  اثبات نسبت با رسول اکرم(ص)

روزی هارون الرشید از امام کاظم(ع) پرسید: چگونه شما می‌گویید فرزندان رسول الله(ص) هستید، در حالی‌که فرزندان علی(ع) هستید. چون مرد از طرف پدر منسوب به جدّ می‌شود، نه از طرف مادر. امام(ع) در جواب، این آیهٔ مبارکه را قرائت فرمود: «… و از فرزندان او، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون را (هدایت کردیم) این‌گونه نیکوکاران را پاداش می‏دهیم! و (همچنین) زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس را همه از صالحان بودند».[۱۰۵] در حالی‌که برای حضرت عیسی(ع) پدری نیست، همانا وی از طرف مادر به انبیا منتسب شد. این‌گونه ما ملحق به فرزندان پیامبر(ص) می‌شویم از طرف مادرمان حضرت زهرا(س). همچنین خدای متعال فرمود: «هر گاه بعد از علم و دانشی که (دربارهٔ مسیح) به تو رسیده، (باز) کسانی با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت کنیم، شما هم فرزندان خود را ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را ما از نفوس خود دعوت کنیم، شما هم از نفوس خود آن گاه مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم».[۱۰۶] پیامبر(ص) هنگام مباهلهٔ با نصاری هیچ‌کس را دعوت نکرد، مگر علی، فاطمه و حسن و حسین(ع) پس حسنین فرزندان پیامبر(ص) هستند.[۱۰۷]

امام کاظم(ع) و حسین بن علی رهبرشهدای فخ

عبد اللَّه بن مفضل غلام عبد اللَّه بن جعفر بن ابی طالب گفت: وقتی حسین بن علی که در فخ[۱۰۸] شهید شد بر مدینه مسلط گردید موسی بن جعفر (ع) را دعوت به بیعت با خود کرد. موسی بن جعفر (ع) که آمد به او فرمود: پسر عمو مرا وادار به بیعت نکن چنانچه پسر عمویت حضرت صادق (ع) را اجبار کرد زیرا این کار تو موجب می‏شود که کاری کنم که مایل نیستم چنانچه حضرت صادق (ع) کاری کرد که نمی خواست. حسین گفت من به شما یک پیشنهاد می کنم اگر مایل بودی می‏پذیری در صورتی که میل نداشته باشی اجباری نیست، خدا کمک می کند، با حضرت موسی بن جعفر (ع) خداحافظی نمود.

در این موقع موسی بن جعفر(ع)  فرمود: پسر عمو ترا خواهند کشت نیکو جنگ‏ کن اینها مردمانی فاسق هستند، به ظاهر ادعای ایمان می­کنند و در دل مشرک هستند «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ» من اجر مصیبت شما فامیل خود را از خداوند می خواهم.

پس از این جریان حسین قیام کرد همان طوری که آن حضرت فرموده بود همه کشته شدند.[۱۰۹]

جایگاه امام موسی کاظم (ع)

نظر به این­که امام موسی کاظم (ع) امام معصوم، حجت خداوند بر خلق و واسطۀ فیض الهی است؛ مانند سایر امامان و حجت های خدا دارای جایگاه ویژه­ای در آموزه­های اسلامی است که در مباحث آینده به آن پرداخته خواهد شد.

امام موسی کاظم (ع) از نگاه معصومان (ع)

در این بخش تنها به دو حدیث از امام صادق (ع) بسنده می­کنیم.

الف. یاران امام  صادق (ع) به ایشان عرض کردند: محبّت شما نسبت به پسرت موسی (ع) تا چه حدّ است؟

فرمود: به آن مرتبه که دوست دارم که فرزندی غیر از او نداشتم که تمام محبّت من برای او باشد و دیگری شریک او نشود.[۱۱۰]

ب. صفوان جمال گفت: از حضرت صادق (ع) راجع به امام پرسیدم، فرمود: صاحب مقام امامت اهل لهو و لعب نیست در این موقع موسی بن جعفر که پسر بچه‏ کوچکی بود آمد یک بزغاله مکی در دستش بود به او می­فرمود برای خدا سجده کن. حضرت صادق (ع) او را در آغوش گرفته فرمود: پدر و مادرم فدایت ای کسی که اهل لهو و لعب نیستی‏.[۱۱۱]

امام کاظم (ع) از منظر دیگران

روش و گفتار امامان معصوم (ع) به گونه­ای بوده که دوست و دشمن به اخلاق نیک آن بزرگواران اعتراف کرده­اند چنان­که سفیان بن نزار می­گوید: روزی بالای سر مأمون ایستاده بودم، مأمون گفت: آیا می‏دانید چه کسی شیعه بودن را به من آموخت؟ حاضران همگی‏ گفتند: نه، به خدا! نمی­دانیم، گفت: هارون الرّشید آن را به من آموخت، حاضران پرسیدند: چگونه چنین چیزی ممکن است و حال آن­که هارون الرّشید این خاندان را می‏کشت؟ مأمون گفت: آنها را برای بقاء ملک و پادشاهی خود می‏کشت؛ زیرا حکومت و ملک عقیم است. (یعنی فامیل و فرزند نمی‏شناسد).

مأمون ادامه داد: سالی همراه پدرم به حجّ رفتم وقتی به مدینه رسیدیم، به دربان­هایش دستور داد که هر کس از اهل مکّه و مدینه، از نسل مهاجران و انصار و نیز از بنی هاشم و سائر قبائل قریش وارد شود باید اصل و نسب و شجره‏نامه خود را بیان کند. و هر کس که وارد می‏شد می‏گفت: من فلانی، فرزند فلانی، فرزند فلانی هستم، و نسب خود را ذکر می‏کرد تا به جدّ اعلای خود که هاشمی یا قرشی یا از مهاجر و یا انصار بود برسد. و هارون نیز از دویست دینار تا پنج هزار دینار به اندازه شرافت او و سابقه پدرانش در هجرت (و خدمت به اسلام) به او صله و انعام می‏داد، من نیز روزی در مجلس حاضر بودم که فضل بن ربیع داخل‏ شد و گفت: یا أمیر المؤمنین! در پشت درب مردی ایستاده است و ادّعا می‏کند که موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب (ع) است. هارون به محض شنیدن این مطلب به من و امین و مؤتمن و سایر فرماندهان رو کرد و گفت: خود را «ضبط و ربط» کنید سپس به دربانی که اجازه ورود می‏داد گفت: به او اجازه ورود بده و مواظب باش بر غیر جایگاه مخصوص من ننشیند.

در این هنگام شیخی بر ما وارد شد که از کثرت شب‏زنده‏داری چهره‏اش زرد و متورم شده و عبادت، او را ضعیف و لاغر کرده بود، … و سجود، صورت و بینی‏اش را مجروح ساخته بود، وقتی هارون را دید، خواست از روی حیوانی که بر آن سوار بود پیاده شود که هارون در این موقع فریاد زد: نه به خدا سوگند باید روی فرش (یا تخت) من بنشینی و مأموران نگذاشتند او پیاده شود. ما همگی با اجلال و احترام و بزرگداشت به او می‏نگریستیم، او همین طور، سوار بر الاغ به جلو می‏آمد تا به بساط و جایگاه مخصوص رسید، دربان ها و فرماندهان همگی دور او حلقه زده بودند، در این موقع‏ پیاده شد و هارون الرشید تا انتهای جایگاه جلو آمده، او را استقبال کرد و صورت و چشمان او را بوسید و با خود به صدر مجلس برد و همان جا نزد خود نشاند و با او شروع به صحبت کرد. در خلال صحبت کاملا رو به سوی او می‏نمود و در باره اوضاع و احوال وی از او مطالبی می‏پرسید.

سپس سؤال کرد: یا أبا الحسن، افراد تحت تکفّل شما چند نفر هستند؟

حضرت فرمود: بیش از پانصد نفر. هارون سؤال کرد: همگی اولاد شما هستند؟! فرمود: نه، بیشترشان غلام و حشم هستند. ولی در مورد فرزند (که سؤال کردید) بیش از سی فرزند دارم. فلان قدر پسر و فلان قدر دختر. هارون گفت: چرا دخترها را به عموزادگان و سایر افراد مناسب آنها، تزویج نمی‏کنید؟ حضرت فرمود: دستم خالی است. هارون گفت: وضع زمین چطور است؟ فرمود: بعضی از اوقات محصول دارد و بعضی از اوقات ندارد. هارون پرسید: آیا مقروض هستید؟ فرمود: بله. گفت: چقدر؟ فرمود: حدود ده هزار دینار. هارون گفت: ای عموزاده! من آن­قدر به شما مال خواهم داد که بتوانی برای پسران و دختران عروسی بگیری و قرضت را بدهی و زمینت را آباد کنی. حضرت فرمود: ای عموزاده! امیدوارم خویشاوندان نیز حقّ خویش و قومی را در مورد شما به جا آورند، و خداوند این نیّت پاک شما را جزای خیر دهد! این خویشاوندی ما و شما، کاملا گرم و صمیمی و مستحکم است، نسب ما یکی است، عبّاس عموی پیغمبر است و با پدر آن حضرت همچون دو تنه درخت هستند که از ریشه به هم متّصل هستند، و نیز عموی علیّ بن أبی طالب است و با پدر آن حضرت همچون دو تنه درخت هستند که از ریشه به هم چسبیده‏اند و امیدوارم خداوند از این کاری که می‏خواهی بکنی منصرفت نکند و حال آن­که بسط ید و قدرت به شما داده، و شما را از خانواده و أصل و نسبی اصیل و بزرگوار قرار داده است هارون گفت: با کمال افتخار، این کار را خواهم کرد.

سپس امام کاظم (ع) فرمود: یا أمیر المؤمنین! خداوند بر والیان و حاکمان واجب فرموده است که به داد فقراء برسند، قرض بدهکاران را پرداخت نمایند، برهنگان را بپوشانند و به زندانیان و اسیران نیکی کنند و شما بهترین و مناسب‏ترین کسی هستید که می‏تواند این کارها را انجام دهد. هارون گفت: همین طور رفتار خواهم‏ نمود یا ابا الحسن، سپس حضرت برخاست، و هارون نیز به احترام او به­پاخاست و صورت و چشم­هایش را بوسید، سپس به من و امین و مؤتمن رو کرد و گفت: ای عبد اللَّه و ای محمّد و ای ابراهیم، پیشاپیش عمو و سرورتان حرکت کنید. برای او رکاب بگیرید، لباس ایشان را مرتّب کنید و تا منزل، ایشان را بدرقه کنید.

بعد موسی بن جعفر (ع) پنهانی به من بشارت داد که خلیفه خواهم شد و گفت: وقتی کارها را به دست گرفتی به فرزندان من نیکی کن، سپس (به نزد هارون) بازگشتیم،- و من در بین برادرانم، نسبت به پدرم از همه جسورتر و جری‏تر بودم- وقتی مجلس خلوت شد گفتم: یا أمیر المؤمنین! این مرد که بود که آن­قدر به او عزّت و احترام گذاشتی، در مقابل او از جا برخاستی و به استقبالش رفتی، او را در بالای مجلس نشاندی و خود پایین‏تر نشستی و به ما دستور دادی برایش رکاب بگیریم؟ گفت: او امام مردم و حجّت خدا بر خلقش و خلیفه‏اش در بین بندگانش است، گفتم: مگر این صفات منحصراً در تو و برای تو نیست؟

گفت: من در ظاهر و از روی قهر و غلبه امام مردم هستم و موسی بن جعفر(ع) امام حقّ است. به خدا سوگند- پسرم- او از من و از همه مردم به جانشینی حضرت رسول (ص) سزاوارتر است، و قسم به خدا که اگر تو نیز بخواهی حکومت را از من بگیری، گردنت را می‏زنم، زیرا حکومت و پادشاهی عقیم است (و فرزند و غیر فرزند نمی‏شناسد) و زمانی که (هارون) تصمیم گرفت از مدینه به مکّه برود، دستور داد دویست دینار در کیسه‏ای سیاه بریزند و سپس به فضل بن ربیع گفت: این پول را به نزد موسی بن جعفر ببر و به او بگو: أمیر المؤمنین می‏گوید: فعلا دستمان تنگ است و بعداً، صله و احسان ما به شما خواهد رسید.

من به او اعتراض کردم و گفتم: یا أمیر المؤمنین! به فرزندان مهاجران و أنصار و سایر قریش و بنی هاشم و کسانی که اصلا حسب و نسبشان را نمی‏شناسی، پنج هزار دینار و کمتر انعام می‏دهی و به موسی بن جعفر که این طور عزّت و احترام گذاشتی دویست دینار- که کمترین انعام شما بوده است- می‏دهی؟! هارون گفت: خفه شو! بی‏مادر! اگر آنچه را برایش ضمانت کردم به او بدهم، دیگر هیچ تضمینی وجود ندارد که فردا با صد هزار شمشیر (زن) از شیعیان و دوستانش رودرروی من نایستد و فقر این مرد و خانواده‏اش برای من و شما اطمینان‏آورتر از بسط ید و توانمندی آنان است.[۱۱۲]

امام کاظم (ع) و فرقه ها

امام کاظم (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش با چند گروه از مردم مواجه شدند:

گروه اول معتقد شدند که جعفر بن محمد (ع) زنده است و نمی‏میرد، زیرا او قائم آل محمد (ع) و همان مهدی‏ای است که پیامبر (ص) ظهورش را بشارت داده است، این گروه نزد شیعه «ناووسیّه» نامیده شوند.

گروه دوم معتقد بودند که امام پس از جعفر بن محمد (ع)، عبد الله است که بزرگ‏ترین فرزند به جای مانده آن حضرت بود. آنان به نام «فطحیّه» شهرت یافتند، زیرا عبد الله بن جعفر به لقب «افطح» شناخته می‏شد. [۱۱۳]

 گروه سوم معتقد به امامت اسماعیل بن جعفر (ع) شدند اگر چه در این باره اختلافاتی هم بین خود داشته‏اند، گروهی از این دسته وفات اسماعیل را در زمان حیات پدرش انکار کرده‏اند، و می گویند وی زنده بود، و پدرش به امامت وی تصریح کرده است، این عده بسیار اندک بودند.[۱۱۴]

برخی نیز معتقد بودند که امام پس از جعفر بن محمد (ع)، اسماعیل است؛ زیرا در زمان پدرش وصیت به نام او انجام گرفته است و این فرقه «خطّابیه» هستند، پیروان ابو الخطاب که در کوفه قیام کرد و [سرانجام‏] عیسی بن موسی بن علی عباسی او را از پای درآورد. [۱۱۵]

بعضی از آنان عقیده دارند که اسماعیل در زمان پدرش وفات کرد، جز این که وی قبل از وفاتش به امامت فرزندش محمد تصریح کرده و این محمد پس از وی امام است، این جمعیت را قرامطه می گویند، که نسب آنان را به مردی که نام او قرمطویه بود، می­رسانند و این جماعت را مبارکیه هم می گویند؛ زیرا که نسب آنان به مبارک غلام اسماعیل ابن جعفر (ع) می­رسد.[۱۱۶]

سپس پیروان محمد بن اسماعیل پس از مرگ او به دو گروه منشعب شدند: گروهی به پیشوایی محمد بن جعفر گردن نهادند که به «سمطیه» شهرت یافتند.

گروهی دیگر گفتند امامت از آن بزرگ‏ترین فرزندان [امام‏] جعفر بن محمد (ع) است که پس از او [زنده‏] ماند؛ و او عبد الله بن جعفر است. وقتی عبد اللّه وفات کرد، پیروانش به امامت موسی بن جعفر (ع) بازگشته و او را وصیّ عبد الله بن جعفر پنداشتند.

گروه چهارم امامت را پس از جعفر بن محمد (ع) از آن فرزندش موسی (ع) دانستند و در آن حضرت توقف نمودند که به «واقفیه» شهرت یافتند.[۱۱۷]

امام کاظم (ع) و فرقه واقفیه

شهادت‏ امام‏ کاظم‏ (ع‏) شکاف‏ دیگری‏ را در میان‏ امامیه‏ به وجود آورد. نخستین‏ گروه‏ که‏ بخش‏ عظیمی‏ را تشکیل‏ می‏داد واقفیه‏ خوانده‏ می‏شوند.

این گروه را برای آن به این نام منسوب کرده‏اند که در امامت موسی بن جعفر (ع)، متوقف شدند و گفتند: او هفتمین امام است، زنده است، نمی‏میرد تا آن که شرق و غرب زمین را مالک شود.[۱۱۸]

ربیع بن عبد الرّحمن می گوید: به خدا سوگند موسی بن جعفر (ع) بسیار دقیق و تیزبین بود و کسانی را که بعد از مرگش، در امامت آن حضرت توقّف کرده و امام بعدی را قبول نکردند، می‏شناخت، ولی خشم خود را فرو می‏برد و آنچه را در باره آنها می‏دانست، ابراز نمی‏کرد.[۱۱۹]

امام کاظم (ع) و فطحیه

فطحی‏ مذهبان‏ معتقد به امامت‏ عبد اللَّه‏ بن‏ جعفر بن‏ محمّد (ع)‏ هستند آن­ها را فطحی‏ گفته‏اند چون‏ می­گویند عبد اللَّه‏ سر بزرگی‏ داشت‏ بعضی‏ گفته‏اند پاهایش‏ دراز بود.

گروهی نیز  می­گویند این لقب به واسطه یکی از رئیس های آن ها در کوفه به نام عبد اللَّه بن فطیح است ابتدا گروهی از بزرگان صحابه و فقها به این مطلب اعتقاد داشتند چون گمان می­کردند که امامت در فرزند بزرگ­تر است؟

بعضی پس از امتحان که مسائلی از حلال و حرام پرسیدند و جواب صحیح نشنیدند از امامت او برگشتند، در ضمن عبد الله کارهائی  می­کرد که شایسته امام نبود.

عبد اللَّه هفتاد روز پس از درگذشت امام صادق (ع) از دنیا رفت عده ای از کسانی که به امامت او معتقد بودند جز تعداد کمی بقیه از امامت او برگشتند و معتقد به امامت موسی بن جعفر(ع) شدند و به این روایت استناد می کردند که امامت دو برادر جز از امام حسن و امام حسین (ع) نخواهد بود آن تعداد کمی هم که بر امامت عبد اللَّه باقی ماندند پس از مرگ عبد اللَّه به امامت حضرت موسی بن جعفر(ع) شدند.

از حضرت صادق (ع) روایت شده، که به پسرش موسی بن جعفر(ع) فرمود: پسرم برادرت ادعای مقام مرا خواهد کرد با او منازعه مکن و حرفی به او مزن او اولین کسی است که به من ملحق می‏شود.[۱۲۰]

امام کاظم (ع) و فرقه خطابیه‏

فرقه خطابیه از «غلاه» و پیرو ابو الخطاب محمد بن مقلاص بن راشد المنقری بزّار برّاد اجدع اسدی کوفی بودند که اسماعیل یا ابو طیاب نیز کنیه داشت.

او در معرفی کردن اسماعیل بن جعفر به عنوان امام نقش داشت. وی نخست از اصحاب امام محمد باقر (ع) و امام جعفر صادق (ع) بود.

ابو الخطاب از غلاه شیعه بود او حتی ادعای نبوّت نیز می‏کرد. در مورد او می­گویند: دختر وی درگذشت و او را به خاک سپردند، یونس بن ظبیان یکی از پیروان وی بر سر قبرش آمده و خطاب به صاحب قبر «دختر ابو الخطاب» گفت: السلام علیک یا بنت رسول اللّه، (ای دخت پیغمبر بر تو درود باد).

وی بر سر گزافه‏گوئی های خود سرانجام به قتل رسید، و عده‏ای از پیروان او کشته شدند.

عیسی شلقان گفت: خدمت حضرت صادق (ع) رسیدم تصمیم داشتم راجع به ابو الخطاب از ایشان بپرسم قبل از سؤال فرمود: بنشین عیسی چرا هو سؤالی داری از پسرم نمی‏پرسی، رفتم خدمت عبد صالح موسی بن جعفر او در مکتب بود و روی لب­هایش اثر مرکب معلوم می‏شد قبل از سؤال فرمود: عیسی خداوند از پیغمبران به رسالت پیمان گرفته، نمی‏توانند آن را تغییر دهند و از اوصیاء به امامت پیمان گرفته که نمی­توانند تغییر دهند به بعضی ایمان عاریه داده که بعد از آنها می گیرد و ابو الخطاب از کسانی بود که ایمان عاریه داشت و خدا گرفت، من او را در آغوش گرفتم و پیشانی‏اش را بوسیدم.

گفتم: پدر و مادرم فدایت باد، از خانواده‏ای هستی که شایسته چنین مقامی هستند خداوند دانا و شنوا است.[۱۲۱]

کشّی روایت می‏کند: امام جعفر صادق (ع) فرمود: خدا ابو الخطاب را لعنت کند و خدا لعنت کند هر که با او جنگ‏ کرده و هر کس از این گروه باقیمانده و خداوند لعنت کند هر کس در دل خود نسبت به آنها ترحمی احساس کند.[۱۲۲]

کتاب­نامه

ابن اثیر جزری؛ الکامل فی التاریخ؛ دار الصادر، بیروت، ۱۳۸۵ش.‏

ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا؛ تاریخ فخری؛ ترجمه، گلپایگانی‏، محمد وحید؛ تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ دوم، ۱۳۶۰ ش.

ابن جوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد؛ المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک؛ تحقیق محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا؛ بیروت، دار الکتب العلمیه، ط الأولی، ۱۴۱۲/۱۹۹۲٫

ابن شهرآشوب مازندرانی؛ مناقب آل أبی طالب (ع)؛ مؤسسه انتشارات علامه قم، ۱۳۷۹ هجری قمری.

ابن صباغ مالکی؛ الفصول المهمه فی معرفه الأئمه (ع)؛ دار الحدیث‏، قم، چاپ اول، ۱۴۲۲ق.

ابن قولویه‏؛ کامل الزیارات‏؛ ناشر، مرتضوی‏، نجف‏؛ چاپ اول، ۱۳۵۶ ق‏‏.

ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین؛  مقاتل الطالبیین؛ تحقیق، صقر، سید احمد؛ بیروت، دار المعرفه، بی تا.

اربلی، علی بن عیسی؛ کشف الغمه فی معرفه الأئمه؛ ناشر، بنی هاشمی، تبریز، چاپ، اول، ۱۳۸۱ ق‏.

اربلی، علی بن عیسی؛ کشف الغمه فی معرفه الائمه؛ ترجمه زواری، فخرالدین علی بن حسن؛ با عنوان ترجمه المناقب، انتشارات اسلامیه‏، چاپ سوم، تهران، ۱۳۸۲ ش‏.

بلعمی، ابو علی؛ تاریخنامه طبری؛ محقق و مصحح: روشن، محمد؛ سروش، البرز، تهران، چاپ دوم، چاپ سوم، ۱۳۷۳و ۱۳۷۸ش.

جمال الدین یوسف؛ الدر النظیم فی مناقب الأئمه اللهامیم؛ دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ اول، ۱۴۲۰ق.

حسینی تهرانی، سید محمد حسین؛ ‏ امام شناسی؛‏ ناشر، علامه طباطبایی‏، چاپ سوم، مشهد، ۱۴۲۶ ش‏.

حلی؛ منهاج الکرامه فی معرفه الإمامه؛ ناشر: مؤسسه عاشورا، چاپ اول، مشهد، ۱۳۷۹ ش‏‏.

خاتمی، ‏احمد؛ فرهنگ علم کلام؛ انتشارات صبا، چاپ اول، تهران،‏ ۱۳۷۰ ش‏.

خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین؛ تاریخ حبیب السیر؛ انتشارات خیام، تهران، چاپ چهارم، ‏۱۳۸۰ش.

سبط ابن جوزی‏؛ تذکره الخواص من الأمه فی ذکر خصائص الأئمه؛ ناشر: منشورات الشریف الرضی‏، چاپ اول، قم، ۱۴۱۸ ق‏‏.

سید بن طاووس حسنی؛ الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف؛ ترجمه، الهامی،‏ داوود؛ ناشر، نوید اسلام، چاپ دوم، قم،‏ ۱۳۷۴ ش‏.

شرف الدین، سید عبد الحسین؛  ‏الفصول المهمه فی تألیف الأمه؛ ناشر، المجمع العالمی للتقریب، چاپ دوم، تهران، ۱۴۲۳ ق‏.

شیعی سبزواری‏، حسن بن حسین؛ راحه الأرواح در شرح زندگانی، فضائل و معجزات ائمه اطهار(ع)؛ اهل قلم‏، تهران، چاپ دوم، ۱۳۷۸ش.

صدوق؛ ثواب الأعمال و عقاب الأعمال؛ ناشر: دار الرضی‏، چاپ اول، قم، ۱۴۰۶ ق‏.

صدوق؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام؛ ناشر: نشر جهان‏، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۸ ق‏.

صدوق‏؛ عیون أخبار الرضا؛ مترجم ، آقا نجفی اصفهانی،شیخ محمد تقی؛ انتشارات علمیه اسلامیه،‏ چاپ اول، تهران‏.

صدوق؛ کمال الدین و تمام النعمه؛ ناشر: اسلامیه‏، چاپ دوم، تهران، ۱۳۹۵ ق‏ ‏.

طبرسی، فضل بن حسن؛ إعلام الوری؛ مترجم، عطاردی، عزیز الله؛ ناشر اسلامیه، چاپ اوّل، تهران، ۱۳۹۰ ق‏.

طبرسی؛ إعلام الوری بأعلام الهدی؛‏ ناشراسلامیه‏، چاپ سوم،‏ تهران‏،  ۱۳۹۰ ق‏.

طبرسی؛ زندگانی چهارده معصوم (ع) (ترجمه إعلام الوری بأعلام الهدی)؛ عطاردی‏، عزیز الله؛ ناشر، اسلامیه‏، چاپ اول ، تهران‏.

طبری‏، محمد بن جریر بن رستم؛ دلائل الإمامه؛ ناشر: بعثت، چاپ اول‏، قم، ۱۴۱۳ ق.

طبری، حسن بن علی عماد الدین؛ مناقب الطاهرین؛ سازمان چاپ و انتشارات‏، تهران، چاپ اول، ۱۳۷۹ش.

فتال نیشابوری؛  روضه الواعظین و بصیره المتعظین؛ ترجمه، دامغانی، مهدوی؛ نشر نی‏،چاپ اول، تهران‏، ۱۳۶۶ ش‏.

قرشی، باقر شریف؛ حیاه الإمام موسی بن جعفر علیهما السلام؛ ناشر: دار البلاغه، چاپ اوّل‏، بیروت‏، ۱۴۱۳ ق‏.

قطب الدین راوندی، سعید بن عبدالله؛ الخرائج و الجرائح؛ مؤسسه امام مهدی (عج) قم، ۱۴۰۹ هجری قمری.

قمی، شیخ عباس؛ الأنوار البهیه؛ مترجم، محمدی اشتهاردی، محمد؛ انتشارات ناصر، قم، چاپ سوم، ۱۳۸۰ ش‏.

کلینی؛ ‏الکافی؛ اسلامیه، تهران‏، چاپ دوم، ۱۳۶۲ ش.‏

کلینی؛ اصول کافی؛ ترجمه، کمره‏ای،‏ محمد باقر؛ انتشارات اسوه، قم، چاپ سوم، ۱۳۷۵ ش‏.

‏مجلسی، محمد باقر؛ احتجاجات (ترجمه جلد چهارم بحار الانوار)؛ ترجمه، خسروی، موسی؛ انتشارات اسلامیه‏.

مجلسی‏، محمد باقر؛ بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار؛ ناشر، اسلامیه، تهران‏.

مجلسی، محمد باقر، ایمان و کفر (ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار)؛ عطاردی، عزیز الله؛ انتشارات، عطارد، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۸ ش‏.

مجلسی، محمد باقر؛ زندگانی حضرت امام جعفر صادق (ع) (ترجمه بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار ج ‏۴۷)؛ خسروی،‏ موسی؛ اسلامیه، چاپ دوم، تهران‏، ۱۳۹۸ ق‏.

مجلسی، محمد باقر؛ ‏زندگانی حضرت امام موسی کاظم (ع) (ترجمه بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار ج ‏۴۸)؛ ناشر، اسلامیه، چاپ دوم، تهران، ۱۳۷۷ ش.

مجلسی، محمد باقر؛ بحارالأنوار؛ مؤسسه الوفا، بیروت، لبنان، ۱۴۰۴ هـ ق.

محمد حسین جاسم؛ تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم (عج)؛‏ مترجم،  آیت‏اللهی، سید محمدتقی؛ ‏ناشر، امیر کبیر، نشر، چاپ سوم، تهران، ۱۳۸۵ ش‏.

مسعودی، أبو الحسن علی بن الحسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ تحقیق: داغر، اسعد؛ دار الهجره، چاپ دوم، قم، ۱۴۰۹ق.

مشایخ، فاطمه؛ قصص الأنبیاء ( قصص قرآن) ؛ انتشارات فرحان‏، چاپ اول، تهران،‏ ۱۳۸۱ ش‏.

معروف الحسنی، هاشم؛ زندگانی دوازده امام (ع)؛ ترجمه،‏ مقدس،‏ محمد؛ ناشر، امیر کبیر، تهران‏، ۱۳۸۲ ش‏.

مفید؛ ارشاد؛ ترجمه، رسولی محلاتی‏، سید هاشم؛ ناشر، اسلامیه،‏ چاپ دوم، تهران‏.

مفید؛ الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد؛ ناشر، کنگره شیخ مفید، چاپ اول، قم،‏ ۱۴۱۳ ق.

منهاج سراج، قاضی ابو عمرو عثمان‏؛ طبقات ناصری (تاریخ ایران و اسلام)؛ تحقیق: حبیبی، عبد الحی؛ دنیای کتاب، چاپ اول، تهران، ۱۳۶۳ش.

ناشئ، اکبر؛ فرقه‏های اسلامی و مسأله امامت‏؛ ترجمه، ایمانی‏، علیرضا؛ ناشر، مرکز مطالعات ادیان و مذاهب‏، چاپ اول‏، قم‏، ۱۳۸۶ ش‏.

 


[۱]. مشایخ، فاطمه، قصص الأنبیاء ( قصص قرآن)، ص ۷۹۶٫

[۲]. ابواء منزلی است بین مکه و مدینه از دهات اطراف مدینه است که آمنه مادر پیغمبر اسلام (ص) در آنجا دفن شده است.

[۳]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری، مترجم، عطاردی، عزیز الله ‏، متن ۴۰۱ – ۴۰۵٫

[۴]. مجلسی‏، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۱٫

[۵]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۰٫

[۶]. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۳۱۰٫

[۷]. نعمانی، محمد بن ابراهیم؛ الغیبه؛ ترجمه، غفاری، محمد جواد؛ ص، ۴۵۶٫  ‏

[۸]. آل عمران، ۳۴؛ طبرسی، زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام (ترجمۀ إعلام الوری بأعلام الهدی)، عطاردی‏، عزیز الله، متن، ص ۴۱۷٫

[۹]. شیخ طبرسی، زندگانی چهارده معصوم علیهم السلام (ترجمۀ إعلام الوری بأعلام الهدی)، عطاردی‏، عزیز الله، متن ، ص ۴۰۱٫

[۱۰]. کلینی، کافی، ج ۱، ص ۴۷۶ و ۴۷۷؛ قمی، عباس، منتهی الامال، ج ۲، ص ۳۳۶٫

[۱۱]. طبری‏، محمد بن جریر بن رستم، دلائل الإمامه، ص ۳۰۸٫

[۱۲]. در کتاب «عیون أخبار الرضا علیه السلام، ترجمه ،ج‏۱،ص ۶۶» در بخش وصیت امام کاظم (ع) از آن حضرن نقل می­کند که فرمود: آن همسرانم که «امّ ولد» هستند، هر کدام که در منزل باقی ماندند، دارای همان حقوق و مقرّری خواهند بود که در زمان حیاتم از آن برخوردار بودند … .

[۱۳]. یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل مرسی،  بیروت، دار صادر، چاپ دوم، ۱۹۹۵٫

[۱۴]. فاضل، جواد، معصوم نهم، ص ۶۲٫

[۱۵]. معروف حسنی، هاشم، الائمه الاثنی عشر، مترجم مقدس، محمد ، ج ۲، ص ۳۵۹، ‏امیر کبیر، چاپ چهارم، تهران، ۱۳۸۲ ش.‏

[۱۶]. طبرسی، اعلام الوری، ص ۱۸۲٫

[۱۷]. مقرّم، سید عبدالرزاق، الامام الرضا(ع)، ص ۲۴ (نیاز به تکمیل دارد).

[۱۸]. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، با ترجمه فخرالدین علی بن حسن زواری، با عنوان ترجمه المناقب، ج ۳، ص ۱۳۱‏.

[۱۹]. ر.ک: صدوق، عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج ۱، ص ۱۵٫

[۲۰]. مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ۲، ص ۲۴۴؛ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج ۲، ص ۳۶؛ ابن حاتم شامی، جمال الدین یوسف، الدر النظیم فی مناقب الأئمه اللهامیم‏، ص ۶۷۳ و ۶۷۴؛ طبری، حسن بن علی عماد الدین، مناقب الطاهرین‏، ج ۲، ص ۷۳۳؛ شیعی سبزواری‏، حسن بن حسین‏، راحه الأرواح در شرح زندگانی، فضائل و معجزات ائمه اطهار(ع)، ص ۲۰۹٫

[۲۱] نک: موسوی، سیدحسین ابوسعیده، المشجر الوافی، ج ۱، ص ۶۵- ۶۶٫

[۲۲]. مجلسی، محمد باقر، ایمان و کفر (ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار)، عطاردی، عزیز الله، ج‏۱، ص ۲۴٫

[۲۳]. برخی تا مدّت چهارده سال را نیز گفته اند؛ حسینی تهرانی، سید محمد حسین، ‏ امام شناسی ، ج ‏۱۶-۱۷، ص ۲۰۰٫

[۲۴]. همان.

[۲۵]. کلینی، اصول کافی، ترجمه، کمره‏ای،‏ محمد باقر ، ج‏۳، ص، ۳۸۱

[۲۶]. سید بن طاووس حسنی، الطرائف فی معرفه مذاهب الطوائف، ترجمه الهامی، داوود، ص، ۴۰۸٫

[۲۷]. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج ‏۴۸، ص ۲۳۹٫

[۲۸]. ابن الطقطقی، محمد بن علی بن طباطبا، تاریخ فخری،ترجمه، گلپایگانی‏ محمد وحید، ص، ۲۶۸٫

[۲۹]. طبرسی، زندگانی چهارده معصوم (ع) ترجمۀ إعلام الوری بأعلام الهدی‏، عطاردی‏، عزیز الله، ص ۴۰۱٫

[۳۰]. کلینی، اصول کافی، ترجمه، کمره‏ای،‏ محمد باقر، ج ‏۳، ص ۳۸۱٫

[۳۱]. طبرسی، فضل بن حسن، إعلام الوری، مترجم، عطاردی، عزیز الله ،ص، ۴۲۱٫

[۳۲]. کلینی، اصول کافی، ترجمه کمره‏ای، ج ‏۳، ص ۷۱٫

[۳۳]. مفید، ارشاد، ترجمه رسولی محلاتی، ج ‏۲، ص ۲۳۵٫

[۳۴]. این مکان در گذشتۀ دور به «قبرستان قریش» معروف بود، امّا به سبب دفن بدن مبارک امام موسی کاظم و امام محمد تقی (ع) به «کاظمین یا کاظمیه» شهرت یافت، کاظمین شهری کوچک و قدیمی در ۸ کیلومتری در شمال بغداد از کشور عراق و از زیارتگاه­های مهم شیعیان جهان است.

به دلیل وجود بارگاه دو امام معصوم  علاقمندان و شیعیانشان بیشتر به آن­جا رفتند و شهر، ارزش و اهمیت ویژه و خاصی پیدا کرد و مردم شیعه علاقه زیادی در ساختن خانه هایشان در جوار قبور ائمه پیدا کردند و به سرعت جمعیت شهر زیاد شد و پس از تحولات زیادی که در تاریخ ذکر شده، در یک برهه ای از تاریخ بعد از حمله (تاتار) از سال ۶۵۶ هـ ق، کاظمیه از بغداد جدا شد و خود استقلال پیدا کرد!(برگرفته از سایت طهور همراه با دخل و تصرفات).

 .[۳۵] کلینی، کافی، ج‏۱، ص ۴۷۶٫

[۳۶]. صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال، ص ۹۸٫

[۳۷]. ابن قولویه‏؛ کامل الزیارات، ص ۳۰۰٫

[۳۸]. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۲۹۷ و ۲۹۸٫

[۳۹]. همان، ص ۲۹۸٫

[۴۰]. مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ‏۲، ص ۲۲۰ و ۲۲۱٫

[۴۱]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۲٫

[۴۲]. صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏۱، ص ۲۲ و ۲۳٫

[۴۳]. صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج ‏۲، ص ۳۳۴٫

[۴۴]. بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار (زندگانی حضرت امام موسی کاظم (ع))، خسروی، موسی، ، ج ‏۴۸، ص ۱۲٫

[۴۵]. إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۲۹۶ و ۲۹۷٫

[۴۶] همان، ص ۲۹۷٫

[۴۷]. بگو بارخدایا من ولایت پذیر آنم که از حجت های تو از فرزندان امام گذشته باقی است.

[۴۸]. إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۲۹۷٫

[۴۹]. همان، ص ۲۹۸٫

[۵۰]. إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ، رعد، ۱۱٫

[۵۱]. ر ک: مجلسی، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۲۹ –  ۴۹٫

[۵۲]. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۳۰۲٫

[۵۳]. همان، ص ۳۰۳٫

[۵۴]. کلینی، کافی، ج‏۱، ص، ۲۸۵٫

[۵۵]. قطب الدین راوندی، سعید بن عبدالله، الخرائج ‏و الجرائح، ج ۱، ص ۳۰۸ و ۳۰۹٫

[۵۶]. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب (ع)،  ج ۴، ص ۲۹۱ و ۲۹۲٫

[۵۷]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج ‏۴۷، ص ۲۴۲٫

[۵۸]. همان، ج ‏۴۸، ص ۲۳۹ و ۲۴۰٫

[۵۹]. ابن شهرآشوب، المناقب، ج ۴، ص ۳۱۴٫

[۶۰]. اصفهانی، ابو الفرج علی بن الحسین،  مقاتل الطالبیین، تحقیق، صقر، سید احمد ، ص ۴۹۹ و ۵۰۰٫

[۶۱]. شعرا، ۸۹ و ۹۰٫

[۶۲]. انفال، ۷۳٫

[۶۳]. شعرا، ۸۴ و ۸۵٫

[۶۴]. آل عمران، ۴۲٫

[۶۵]. مجادله، ۲۲٫

[۶۶]. اعراف، ۱۲٫

[۶۷]. کهف، ۵۰ و ۵۱٫

[۶۸]. لقمان، ۲۵٫

[۶۹]. انعام، ۱۴۹٫

[۷۰]. حرانی، ابن شعبه، تحف العقول، جعفری، ص: ۳۸۴-۳۸۰٫

[۷۱]. مجلسی، احتجاجات (ترجمه جلد چهارم بحار الانوار)، ترجمه، خسروی موسی ، ج‏۲، ص، ۲۲۹-۲۳۳٫

[۷۲]. فتال نیشابوری‏، روضه الواعظین و بصیره المتعظین،‏ ترجمه، دامغانی، مهدوی، ج ۱، ص، ۳۵٫

[۷۳]. قطب راوندی؛ الخرائج و الجرائح، ج ‏۲، ص ۵۰۹٫

[۷۴]. ابن شهرآشوب،‏ المناقب، ج، ‏۴، ص ۳۲۵٫

[۷۵]. انعام، ۱۲۴٫

[۷۶]. مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد ص ۲۹۶٫

[۷۷]. همان، ص ۲۹۸؛ کلینی، کافی، ج۱، ص ۱۳ – ۲۰٫

[۷۸]. مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ‏۲، ص ۲۳۷ (برخی نیز این مطلب را به محمد بن اسماعیل نسبت دادند که در زیر موضوع «سبب شهادت امام موسی کاظم (ع)» بیان شد).

[۷۹]. صدوق‏، عیون أخبار الرضا، آقا نجفی اصفهانی، شیخ محمد تقی‏، ج ‏۲، ص ۲۹۴٫

[۸۰]. مجلسی‏، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج‏۷۱، ص ۲۳۲٫

[۸۱]. حلی، منهاج الکرامه فی معرفه الإمامه، ص ۵۹٫

[۸۲]. صدوق، من لا یحضره الفقیه، ترجمه، غفاری، علی اکبر، ج ‏۶، ص ۴۱۰٫

[۸۳]. جعفریان، رسول؛حیات فکری و سیاسی ائمه، ص ۴۰۷٫

[۸۴]. طبری، محمد بن جریر بن رستم‏، دلائل الإمامه، ص ۳۰۵؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۲۳؛ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج ۲، ص ۶٫

[۸۵]. منهاج سراج، قاضی ابو عمرو عثمان‏، طبقات ناصری (تاریخ ایران و اسلام)، تحقیق: حبیبی، عبد الحی، ج ۱، ص ۱۰۹٫

[۸۶]. بلعمی، ابو علی، تاریخنامه طبری، محقق و مصحح: روشن، محمد، ج ۴، ص ۱۰۷۳؛ خواند میر، غیاث الدین بن همام الدین، تاریخ حبیب السیر، ج ۲، ص ۲۰۷٫

[۸۷]. دلائل الإمامه، ص ۳۰۵؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۲۳؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ج ۲، ص ۶٫

[۸۸]. ر.ک: قرشی‏، باقر شریف، حیاه الإمام موسی بن جعفر(ع)، ج ۱، ص ۴۳۵ – ۴۴۶٫

[۸۹]. دلائل الإمامه، ص  ۳۰۶؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۲۳؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ج ۲، ص ۶٫

[۹۰]. دلائل الإمامه، ص  ۳۰۶٫

[۹۱]. ر.ک: حیاه الإمام موسی بن جعفر(ع)، ج ۱، ص ۴۵۷ – ۴۵۹٫

[۹۲]. مسعودی، ابو الحسن علی بن الحسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق: داغر، اسعد، ج ۳، ص ۳۲۵٫

[۹۳]. ابن اثیر جزری، الکامل فی التاریخ‏، ج ۶، ص ۹۰٫‏

[۹۴]. ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، تحقیق: صقر، سید احمد، ص ۳۷۶٫

[۹۵]. دلائل الإمامه، ص  ۳۰۶؛ مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۲۳؛ إعلام الوری بأعلام الهدی، ج ۲، ص ۶٫

[۹۶]. ر.ک: حیاه الإمام موسی بن جعفر(ع)، ج ۲، ص ۲۱٫

[۹۷]. همان، ص ۲۵٫

[۹۸]. ر.ک: مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج ۲، ص ۲۴۱ – ۲۴۳٫

[۹۹]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۰۸ و ۱۰۹٫

[۱۰۰]. محمد،۲۲٫

[۱۰۱]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۳۹ و ۱۴۰٫

[۱۰۲].  مجلسی‏، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۵۰ – ۱۵۲، با کمی تصرف.

[۱۰۳]. ابن جوزی، أبو الفرج عبد الرحمن بن علی بن محمد، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق محمد عبد القادر عطا و مصطفی عبد القادر عطا، ج ‏۹، ص ۸۸٫

[۱۰۴]. زمخشری، محمود، ربیع الابرار، باب البلاد و الدیار و الابنیه  و ما یتصل بها من ذکر العماره والخراب وحب الوطن: «کان الرشید یقول لموسی الکاظم بن جعفر: یا أبا الحسن خذ فدک حتی أردها علیک، فیأبی، حتی ألح علیه فقال: لا آخذها إلا بحدودها، قال: و ما حدودها؟ قال: یا أمیر المؤمنین أن حددتها لم تردها، قال: بحق جدک إلا فعلت، قال: أما الحد الأول فعدن، فتغیر وجه الرشید و قال: هیه، قال: و الحد الثانی سمرقند، فاربد وجهه، قال: و الحد الثالث أفریقیه، فاسود وجهه و قال: هیه، قال: و الرابع سیف البحر مما یلی الخزر و أرمینیه، قال الرشید: فلم یبق لنا شیء فتحول فی مجلسی؛ قال موسی: قد أعلمتک أنی أن حددتها لم تردها فعند ذلک عزم علی قتله»؛ سبط بن جوزی، تذکره الخواص من الأمه فی ذکر خصائص الأئمه، ص ۳۱۴٫

[۱۰۵]. انعام، ۸۴٫

[۱۰۶]. آل عمران، ۶۱٫

[۱۰۷]. ابن صباغ مالکی، الفصول المهمه فی معرفه الأئمه(ع)، ج ۲، ص ۹۵۰٫

[۱۰۸]. فخ چاهی است در یک فرسخی مکه.

[۱۰۹].مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۶۰ و ۱۶۱٫

[۱۱۰]. اربلی،؛ کشف الغمه فی معرفه الأئمه، ج‏ ۲، ص ۲۰۷٫

[۱۱۱]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۱۹٫

[۱۱۲]. صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، مترجم، مستفید، حمید رضا – غفاری‏، علی اکبر، ج‏۱، ص ۱۷۶-۱۸۳٫

[۱۱۳]. ناشئ، اکبر، فرقه‏های اسلامی و مسأله امامت‏، ترجمه، ایمانی‏، علیرضا، ص ۷۲٫

[۱۱۴]. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۲۹۵٫

[۱۱۵]. فرقه‏های اسلامی و مسأله امامت‏، ترجمه، ایمانی‏، علیرضا، ص ۷۲٫

[۱۱۶]. إعلام الوری بأعلام الهدی، ص ۲۹۵٫

[۱۱۷]. فرقه‏های اسلامی و مسأله امامت‏، ترجمه، ایمانی‏، علیرضا، ص ۷۲٫

[۱۱۸]. خاتمی، ‏احمد، فرهنگ علم کلام، ص ۳۴٫

[۱۱۹]. صدوق‏، عیون أخبار الرضا، آقا نجفی اصفهانی، شیخ محمد تقی، ج‏۱، ص، ۱۱۲٫

[۱۲۰]. مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۷، ص ۲۶۱٫

[۱۲۱]. مجلسی‏، محمد باقر، بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج ‏۴۸، ص ۲۴٫

[۱۲۲]. همان، ج ‏۲۵، ص ۲۷۹٫