رهایی؛ 26 مردادماه سالروز آغاز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی

رهایی؛ 26 مردادماه سالروز آغاز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی


تاریخ انتشار : Publish : نسخه قابل چاپ Print

یست و ششم مرداد ماه، سالروز بازگشت غرورآفرین آزادگان سرافراز مملکت اسلامی­مان به وطن است؛ اسطوره­ های بی­ چون و چرای استقامت، مقاومت، ایثار و شجاعت؛ آنان که باایمان راسخ خود، در برابر همه فشارهای دشمنان، قد خم نکردند و ابرو در هم نکشیدند؛ آنان که لحظه­ ای از مقاومت و ایستادگی خسته نشدند و ثانیه­ ای از آن همه شکنجه و عذاب نهراسیدند.

رهایی؛ 26 مردادماه سالروز آغاز ورود آزادگان سرافراز به میهن اسلامی

اشاره

هنوز بوی دودِ غلیظِ لاستیکِ سوخته، جایش را کاملاً به عطرِ یاس و اسپند و گلاب نداده بود؛ هنوز سوزشِ گازِ اشک­آور، جایش را به لبخند و بوسه نداده بود؛ هنوز شعار و فریاد، به سرود و سرور تبدیل نشده بودند که دوباره اتفاقی تازه، ما را به کارزار فرا خواند.

تا حدود همین دو سال پیش، کوچه­ها و خیابان­ها برایمان شده بود میدان مبارزه؛ اما حالا دشت­های عطشناکِ جنوب، با همه عظمتشان غیرت ما را امتحان می­کردند. حالا دیگر فریاد کافی نبود، از مشت کاری برنمی­آمد، اعتراض و دیپلماسی و سیاست خارجی، دستشان کوتاه بود. باید سلاح، به دست می­گرفتیم و گرفتیم؛ باید صبر بیشتری می­کردیم و کردیم؛ باید خون بیشتری می­دادیم و دادیم. حالا ما با دشمنی می­جنگیدیم که پشتش را به یک دنیا گرم می­دید؛ اما غم اسارت در غربت را هنوز نچشیده بودیم. نمی­دانستیم اسیر عده­ای درنده انسان­نما بودن یعنی چه؛ نمی­دانستیم از دردِ زخم و شدت عطش و ضعف در میان شهری شلوغ، مُردن یعنی چه؛ باورمان نمی­آمد این همه تیرگی. در دلمان نمی­گنجید این­قدر سنگدلی، اصلاً به ذهنمان خطور نمی­کرد تصویری چنین ننگین از انسان؛ امّا هر چه بود گذشت و فصل رهایی در آغوشمان کشید.

افزایش اسرای عراق نسبت به ما، آنها را به این فکر واداشته بود که طرح تبادل اسرا را بپذیرند؛ بنابراین در 24 فوریه 1986 میلادی، قطعنامه 582 به تصویب رسید و در بند 4 آن مقرر شد هر دو کشور، با همکاری کمیته بین­المللی صلیب سرخ در امور اسرای جنگی، هر چه زودتر تبادل اسرا را آغاز کنند.

در همین حین مجلس شورای اسلامی در تاریخ 13/9/68 مصوبه­ای را تنظیم کرد که طی آن در 22 مرداد سال 69، ستاد رسیدگی به امور آزادگان تشکیل شد و همه چیز برای استقبال از کبوتران زخمی و خسته وطن آماده شد.

اولین گروه آزادگان سربلند، در 26 مرداد سال 69 به میهن بازگشتند و شور و خاطرات پیروزی انقلاب را در یادها زنده کردند. در طی 8 سال دفاع مقدس، 45 هزار رزمنده به اسارت ارتش تجاوزگر عراق درآمدند؛ ولی فقط 40هزارتن از آنها به میهن بازگشتند. شماری از این افراد، به علت همکاری نکردن ارتش عراق با صلیب سرخ و عدم اعلام آمار دقیق اسرای ایرانی، مفقودالاثر شدند که وضعیت تعدادی از آنها تا به حال معلوم نشده است. شمار دیگری هم از این اسرا، زیر شکنجه­های وحشیانه و ددمنشانه ارتش عراق و یا به علت عدم رسیدگی پزشکی و بهداشتی در زمان مجروحیت به شهادت رسیدند.

پس از بازگشت آزادگان به میهن، 270 واحد ستادی در سراسر کشور تشکیل شد که وظیفه خدمت رسانی به آزادگان عزیز را برعهده داشت. دراین­باره، باید یادآور شد که در سال تحصیلی 1375، بیش از 5 هزار و سیصد نفر از آزادگان سرافراز، موفق به راهیابی به عرصه علم و دانش در دانشگاه­ها شدند که از این تعداد، 365 نفر، موفق به اخذ مدرک در رشته­های پزشکی، دندان­پزشکی و داروسازی شدند و 406 نفر هم در رشته­های مهندسی فارغ­التحصیل گردیدند.

سید آزادگان (تقدیم به مرحوم ابوترابی)

بی­تردید، دوران سخت زندگی اسرای ایرانی در اردوگاه­های عراقی، سرانجامی غرورآفرین وعزت بخش را با خود به همراه داشت. صبر و شکیبایی، ایثار، تسلیم­ناپذیری، تحمل شکنجه­ها و ناملایمات، داشتن روحیه قوی و شکست­ناپذیر، از جمله ویژگی­های بارز آزادگان ایرانی در دوران اسارت بوده است. در این میان، سید علی­اکبر ابوترابی، الگوی شاخصی بود برای اثبات مردانگی و دلیری. وی که در دوران پیروزی انقلاب از همراهان بی­چون و چرای امام و اسلام به شمار می­رفت، پس از پیروزی و پشت سر نهادن مبارزات سخت علیه رژیم ستم­شاهی، از پذیرش پُست­های پیشنهادی سر باز زد و رفتن را بر ماندن ترجیح داد. او به جبهه­های جنوب شتافت و با حضور در ستاد جنگ­های نامنظم، در کنار سردار شهید دکتر مصطفی چمران، خدمات ارزنده­ای انجام داد و در شناسایی­ها و عملیات مختلف، نیروهایش را با تدبیر فرماندهی ­کرد.

24 آذر ماه 1359 خبر جعلی شهادت این سید بزرگوار توسط رژیم بعثی عراق منتشر شد در حالی­که او با شکنجه گران بعثی دست و پنجه نرم می­کرد، آشنایان بامنش این بزرگوار، در غم از دست دادن او سوگوار بودند، تا جایی که حضرت امام پیام تسلیتی را برای پدر بزرگوار سید صادر نمودند و مراسم عزاداری در سوگ ایشان برپا گردید.

در طول مدت اسارت، به علت خلق و خو و توانایی­های خاص ایشان و علاقه مندی اسر به وی، بارها و بارها عراقی ها، اردوگاه او تعویض کردند. ایشان به محض ورود به اسارت­گاه­ها، شروع به تقویت روحیه اسرا کرده و با سخنرانی در رابطه با موضوعات مختلف، سعی در ارتقای روحیه سربازان ایرانی نمود.

حجت­الاسلام سیدعلی­اکبر ابوترابی هدیه­ای بود الهی که از سوی درگاه باریتعالی به اردوگاه­های اسرای ایرانی تقدیم شده بود. وی با رهبری اندیشمندانه خود، با توسل به ائمه معصومین، با معنویت و سعه صدر و روحیه قوی مثال­زدنی خود، شمع محفل اسرای ایرانی بود، در جهت تقویت روحیه ایمان و مقاومت و آزادگی­شان.

سید ابوترابی پس از آزادی، هرگز به خود فکر نکرد و تمام توان خود را در جهت امور مربوط به آزادگان صرف کرد. وی پس از اسارت، با حکم مقام معظم رهبری در جایگاه نماینده ولی­فقیه در امور آزادگان قرار گرفت. در دوره­های چهارم و پنجم مجلس به خانه ملت پای نهاد و در تمام عمر خود، لحظه­ای دست از رسیدگی به جانبازان، محرومان و مستضعفان برنداشت.

12 خرداد 1379 در حالی که عازم مشهد مقدس و پابوسی امام ثامن­الحجج بود، به همراه پدر عالم و بزرگوارش حاج سید عباس ابوترابی بر اثر حادثه­ تصادف در جاده سبزه­وار ـ نیشابور، از خاک به افلاک پرکشید و به لقاءالله پیوست. پیکر پاک آن مرحوم در جوار مرقد امام رضا(ع) دفن شد.

روحش شاد

گفتار مجری/معنویت آزادگان

فضای خفقان و به شدت کنترل­شده از اردوگاه­های عراق، موجب شده بود که اسرا نتوانند به سادگی به امور معنوی بپردازند؛ لذا با انگیزه و شوق بیشتری تلاش می­کردند به هر شکل ممکن، برای خود لحظه­های خلوت و انسی ایجاد کنند؛ برای مثال برای نماز شب، مجبور بودند نشسته و بی­صدا نماز بخوانند یا اینکه کسی کشیک بدهد تا نگهبانان، متوجه عبادت آنها نشوند.

در بعضی از اردوگاه­ها برای روزه ماه رمضان، محدودیت­های بیشماری وجود داشته است. برای عزاداری ایام شهادت ائمه(س) بویژه ایام محرم هم سخت­گیری زیاد وجود داشته؛ تا جایی که در خاطرات یکی از آزادگان آمده که به علت عزاداری مخفیانه­ای که بعد لو رفته بود، افراد اردوگاه را تا حد مرگ شکنجه داده بودند و کتک زده بودند و بعد هم آنها را به اردوگاهی دیگر که ظاهراً فضای معنوی مناسب نداشته انتقال داده بودند.

الگوی آزادگان

با هر کدام از بچه­های آزاده که درباره­اش حرف بزنی، آنچنان با شوق و احساس از او یاد می­کند که انسان را تحت تأثیر قرار می­دهد و وقتی که خاطرات آزادگان را درباره او می­خوانی یا می­شنوی، به علت این حسّ غریب پِی خواهی برد. «سید، یک انسان تمام­عیار بود؛ یک روحانی واقعی، یک ِآدم کاردرست. خدا رحمتش کند که مایه رحمت بود. به قول یکی از بچه­ها، اگر نبود مخصوصاً برای اسرای اواخر جنگ که انگیزه کمتری نسبت به قبلی­ها داشتند، وضع بدی پیش می­آمد. خیلی از اسرا، روحیه و کرامت انسانی و اسلامی­شان را مدیون حاجی ابوترابی هستند، باور کنید!»

سردار آزاده محمد رنجبر در خاطراتش می­نویسد: «یک شب برایمان نهج­البلاغه آوردند. باور نمی کردیم. حاج­آقا ابوترابی پیش ما بود. گفت: «حتماً فردا جمعش می­کنند. امشب باید حفظش کنیم.» توی اردوگاه دو هزا نفر بودیم، ده اتاق دویست نفره، نهج­البلاغه هشتصد صفحه بود. هر کس نصف ورق را نسخه­برداری کرد. هر کداممان هم یک شماره داشتیم که نشان صفحه بود. صبح نشده نهج البلاغه در سینه­مان حفظ شد».

نوآوری و ابتکار

از لابه­لای خاطرات آزادگان عزیز، نکات بسیاری را درباره خلاقیت و نوآوری می­شود به دست آورد.

در خاطرات آزاده حبیب­الله معصوم آمده که:« برای آموزش زبان، از پتو به جای تخته سیاه و از صابون به جای گچ و وسیله نوشتار استفاده می­شده است». در خاطرات سردار محمد رنجبر نیز آمده: «مشکل بزرگ ما این بودکه خودکار و کاغذ و کتاب نداشتیم. قوطی تاید را دو روز خیس می­کردیم، ورقه ورقه می­شد، تا چهل و هشت ورق از هر قوطی درمی­آوردیم. ورقه­ها را آویزان می­کردیم تا خشک شود و رویشان بنویسیم.و یک بار که نماینده­های سازمان آمده بودند، یکی­شان مرتضی را شناخت. مرتضی در دانشگاه سوربن فرانسه درس خوانده بود. همکلاسی­اش در سوربن بین هیأت اعزامی از ژنو بود. این رفاقت باعث شد که همه خودکارهایشان را بگذارند و بروند. ما هم آنها را توی یقه پیراهن، سجاف لباس و متکا قایم کردیم. برای درس خواندن، هر کداممان تخته داشتیم. روی یک تکه مقوا پلاستیک می­کشیدیم و رویش یک کیسه پارچه­ای تیره می­دوختیم صابون را پودر می­کردیم و با روغن نباتی قاطی می­کردیم و روی آن می­مالیدیم. پلاستیک دیگری را روی آن می­کشیدیم و بالایش را می­دوختیم. این لایه پلاستیکی باز و بسته می­شد. دسته مسواکی راکه خراب شده بود می­شکستیم و به جای قلم استفاده می­کردیم. روی این تخته جادویی با قلممان می­نوشتیم، پلاستیک را که از هم باز می­کردیم نوشته­ها پاک می­شد عراقی­ها اینها را که می­دیدند بهمان می­خندیدند و می­گفتند: «کله­تان خوب کار می­کند ها!»

باید ستودشان

بیست و ششم مرداد ماه، سالروز بازگشت غرورآفرین آزادگان سرافراز مملکت اسلامی­مان به وطن است؛ اسطوره­های بی­چون و چرای استقامت، مقاومت، ایثار و شجاعت؛ آنان که باایمان راسخ خود، در برابر همه فشارهای دشمنان، قد خم نکردند و ابرو در هم نکشیدند؛ آنان که لحظه­ای از مقاومت و ایستادگی خسته نشدند و ثانیه­ای از آن همه شکنجه و عذاب نهراسیدند.

دل بریده بودند از همه، جز خدا. صبور بودند، صبورتر از هر سنگ صبوری. راضی بودند؛ راضی­ترین به قضای الهی. باید ستود استقامت آنان را در اردوگاه­های دژخیمان؛ بزرگ­مردانی که جامعه کوچک اردوگاه­های خود را بر پایه اخلاق حسنه بنیان نهاده بودند و امیدشان، پروردگار بی­همتایشان بود.

آزادگان سرافراز ایرانی اسلامی با الهام از بزرگ آزاده شیعیان و با الگو قرار دادن حماسه­ساز کربلا، حضرت زینب(س) که اسوه صبر بودند، با شجاعت، دوران دشوار اسارت را پشت سر نهادند و شکوه مقاومت و سربلندی را بار دیگر بر صفحه تاریخ رقم زدند.

چراغ راه

امام خمینی(ره)

ـ «اسرا در چنگال دژخیمان خود سرور آزادگی­اند و احرار جهان آنان را زمزمه می­کنند.»

[صحیفه نور، ج21]

ـ «عزیزان من سید و مولای همه ما حضرت موسی بن جعفر بیش از همه­ی شماها و ماها در رنج و گوشه زندان به سر بردند برای اسلام عزیز. شما صبر کنید خداوند فرج را ان­شاءالله­تعالی نزدیک می نماید و پدر پیر شما را با دیدن شما شاد می­فرماید: به همه عزیزان دربند سلام مرا برسانید. من از دعای خیر فراموشتان نمی­کنم». [همان]

ـ «ما را چه رسد که با این قلم­های شکسته و بیان­های نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل­الله جان خود را فدا کرده و یا سلامت خویش را از دست داده­اند یا به دست دشمنان اسلام اسیر شده­اند مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم؟ زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند­پایه­ عزیزانی است که برای اعتلای کلمه حق و دفاع از اسلام و کشور اسلامی جانبازی نموده­اند.

[صحیفه نور، ج19]

مقام معظم رهبری

ـ «یکی از چیزهایی که شما را، دل­هایتان را زنده نگه می­داشت، پر امید نگه می­داشت. یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند . حال پدری را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت می­شود فهمید.»

[مجله آزادگان، ش22، بهار76، ص8]

ـ «مسأله اسارت طولانی این ملت به نوبه خود امتحان دیگری بود که ملت ما با موفقیت آن را به انجام رسانده و اسرای ما همانند ملت ایران از خود آزادمردی نشان دادند و سرانجام با موفقیت و سرافرازی به وطن بازگشتند». [همان]

ـ «شما در دوران اسارت شرایط سختی را گذراندید. اما در عین حال با حفظ دین و اعتقادات و دلبستگی خود به اسلام، امام و انقلاب موجب افتخار و آبرومندی ملت خود در برابر دشمن شدید». [همان]

ـ «ایستادگی و مقاومت آزادگان سرافرازمان در طول سال­های سخت اسارت، ملت ایران را روسفید و سربلند کرد و ما بازگشت پیروزمندانه آنان را به میهن اسلامی حادثه­ای می­دانیم که دست قدرت الهی آن را رقم زد».

[27 مرداد 1377، سخنرانی به مناسبت بازگشت آزادگان]

شهید دکتر مصطفی چمران

ـ «ابوترابی، عارف شیدایی بود که رازونیاز عاشقانه­اش با خدای بزرگ در نیمه­های شب، دل عشاق را آب می­کرد. آنقدر آرام و مطمئن بود که گویی از عمق اقیانوس برآمده، آن­چنان ساکت همچون آسمان که در شب­های پاک پرستاره، در دل شب­زنده­داران غوغا به پا می­کند. اما در عین حال رزمنده­ای بود که در صحنه­ی نبرد طوفان به پا می­کرد، فریاد خشمش زهره را آب می­نمود و از شیرِ جسورتر و اراده­اش پولاد را خجل می­کرد. از هیچ مأموریتی روبرنمی­گرداند و در مقابل هیچ دشمنی عاجز نمی­شد.»[148]

زلال قلم

حالا که آمدی...

خوش­آمدی مرد! خوش­آمدی و به اینجا صفایی تازه بخشیدی؛ مثل باران.

باور کن تا دیروز، این کوچه بوی غربت تو را از هزاران فرسنگ دورتر می­توانست حس کند، برای همین، دراین چند سال، هر وقت مادرت از اینجا رد می­شد، صدای زمزمه­ات گوشش را پر می­کرد. ما همه خیال می­کردیم تو شهید شده­ای؛ برای همین نامت را روی پیراهن این کوچه، آن بالا کنار یقه خاکیش نوشتیم؛ امام او همیشه سعی داشت به ما بگوید که توهنوز زنده­ای و روزی برمی­گردی.

چند بار خودش را تکاند و اسمت را جدا کرد از خودش. نه اینکه از اسمت خوشش نیایدها، انگار می­خواست حقیقتی را به ما بگوید، اما ما هر دفعه با کوکی فلزی، محکم­ترش می­کردیم.

حالا که آمدی، می­شود صدای غنج­زدنش را شنید، اصلاً طراوت خاصی پیدا کرده؛ مثل همه اهالی­اش. تو برای ما خاطره­انگیز بودی. حتی یک لحظه هم نمی­توانستیم فراموشت کنیم و حالا که برگشتی، آن هم با این جریاناتی که پیش آمده خاطره­انگیزتر شده­ای.

شکسته؛ اما شوخ!

خودمانیم! خیلی شکسته و پیر شده­ای! خُب، بیا و از خودت برایمان بگو؛ از جایی که بوده­ای.

شنیده­ام خیلی اذیت و شکنجه شده­ای؛ حاشا نکن که این را می­شود از لبخند ناقص و دندان شکسته ات فهمید.

معلوم است خیلی غصه خورده­ای و زجر کشیده­ای. سرت را تکان نده؛ این را هم چشمان گودرفته و ابروی شکسته­ات داد می­زنند. اما هنوز شوخی و خنده­هایت بوی همان سال­ها را می­دهد؛ ولی قول می­دهم با این پای لنگانت نتوانی به خوبی همان سال­ها، گل کوچک بازی کنی.

یادت می­آید؟

وقتی رفتی، انگار صفا هم از کوچه رفت، دیگر چراغانی نیمه شعبان، همان مزه را نمی­داد. سیاهپوش محرم هم بدون توچیزی کم داشت. هر عیدی می­شد، یادت می­کردیم. هر وقت کسی برای کمک گرفتن به مسجد می­آمد، جای پای تو میانِ صف­ها با آن کلاه پشمی در دستت، خالی بود. یادت می­آید تقویم کوچه بودی؟ هر تولد امامی، با جعبه شیرینی و لبخند به کمین همسایه­ها می­نشستی. یادت می­آید چقدر به جای همه بچه­ها در صف نانوایی ایستادی؟ یادت می­آید چقدر غیرتی بودی؟ امّا حالا بیا و تماشا کن، شهر شهر فرهنگ است. خلاصه حرف زیاد است و تو هم تازه از راه رسیده­ای و خسته­ای. می­روم فردا با بقچه اختلاطم برمی­گردم. فعلاً خداحافظ.

شعر

بابا سعید

سجاد عزیزی آرام

مادر در انتظار تو مویش سپید شد

وقتی که بیست سال تو را ناامید شد

می­گفت: روز آمدنت روز عید ماست

بیچاره آرزو به دلِ روز عید شد

سارا و ما و بازی تلخ کلاغ­پر

وقتی پر از ترانه بابا پرید شد

من با پرندگان جهان اشک ریختم

باران برای از تو سرودن شهید شد

سارای هفت ساله و چشمان منتظر

یک زن که انتظار تو را می­کشید شد

تنها امید آمدن و هی نیامدن

قبر بدون جسم تو رسمی جدید شد

سال هزار و سیصد و شصت و کدام روز

جسم تو در کجای زمین ناپدید شد

بابا سعید چشم تو روشن بیا ببین

مادر در انتظار تو دیشب شهید شد

کوتاه و گویا(1)

چند نکته

ـ اولین فرمانده اسیر در جنگ تحمیلی، حبیب شریفی نام دارد که فرمانده سپاه سوسنگرد بود. ایشان در تاریخ 8 مهر سال 59 به اسارت نیروهای متجاوز عراق درآمد.

ـ اولین بانوی اسیر، پرستار فاطمه ناهیدی نام دارد که در تاریخ 20 مهر سال59 به اسارت نیروهای متجاوز عراق درآمده است.

ـ در طی جنگ تجاوزکارانه عراق علیه ایران، حدود 72363 نظامی عراقی به اسارت رزمندگان اسلام درآمدند و طبق آمار به دست آمده در طول 8 سال 395148 نظامی عراقی کشته و مجروح شدند.

ـ ایران در اردوگاه­های اسرای خود از 18 کشور اسیر داشت.

کوتاه و گویا(2)

ـ روز 22 مرداد 1369، ستاد رسیدگی به امور آزادگان براساس قانون حمایت از آزادگان، مصوب 13/9/1368، مجلس تشکیل شد.

ـ روز 26 مرداد 1369 اولین گروه از آزادگان قدم به میهن اسلامی نهادند.

ـ ستاد رسیدگی به امور آزادگان، مسئولیت تبادل بیش از 40000 آزاده را برعهده گرفت.

ـ ستاد رسیدگی به امور آزادگان، بیش از 270 واحد ستادی در سراسر کشور برای ارائه خدمات به آزادگان تشکیل داد.

ـ در زمینه اشتغال نزدیک به 96% از آزادگان، توسط ستاد در دستگاه­های دولتی و غیردولتی مشغول به کار شدند.

ـ درباره تحصیل تا سال 1375، بیش از 5300 نفر موفق به راهیابی و تحصیل در مؤسسات عالی کشور شدند که از این عده، 365 نفر در رشته پزشکی و دندانپرشکی و داروسازی، 406 نفر در رشته های مهندسی و دیگر رشته­ها پذیرفته شدند.

[نک:مجله آزادگان،ش 18، 1374.]

آورده­اند که...

«به علت فرار 2 نفر از همسنگران (که 9 نفر بودیم) ما را به ساواک بغداد منتقل نمودند. 9 نفر عبارتند از: سهرا، رهبر عملیات فرار، دو نفر فرارکننده، حاج اصغر، صابر، سیدمهدی، بیژن ابراهیمی، حسن آقا ذوالفقار طلوعی که همه در یک اتاق 2×2 زندانی بودیم که بر اثر کمبود غذا و مضایقة عراقی­ها، روزها بر بچه­ها سخت می­گذشت.

هر چه عراقی­ها از مواد خوراکی می­دادند همه را با مخلفاتش مصرف می­کردیم. از جمله تخم­مرغ را با پوست و گوشت را با استخوان و خمیر نان، همه را مصرف می­کردیم اما باز هم تأثیری نداشت. تا اینکه تصمیم گرفتیم جهت رفع مشکل روزی 4 نفر روزه بگیرند و 4 نفر غذا بخورند تا حداقل هر کدام یک روز درمیان یک وعده غذای حسابی بخورند. و بدین­سان کمبود غذا تا حدّی جبران شد.

آزادگان در اسارت برای حضرت امام خمینی(ره) نامه­هایی را ارسال داشته­اند. البته به علت جو اختناق، نامی از امام (ره) از آنها برده نشده و از نام­های مستعار، مثل پدربزرگ عزیزم، و برادر بزرگم روح­الله یا پدربزرگ عزیزم اسدالله استفاده شده است. برای نمونه، یکی از این نامه­ها و جواب حضرت امام (ره) را در ذیل می­آوریم.

«بسم­الله الرحمن الرحیم، اللهم ایاک نعبد وایاک نستعین، مادرم سلام، این نامه مخصوص پدربزرگم است. پدر عزیز و هادیم و مایه داناییم و دارای روح خداییم، سلام علیکم. گرچه مشکل است معرفت قدر تو اما این جملات است تقدیم به قلب تو. وصفت را از چند چیز پرسیدم: از کوه. گفت: «از من استوارتر» از دریا، گفت: »از من خروشان­تر». از خورشید، گفت: «ازمن تابان­تر». دانی چرا چنین شاعرانه می­گویم ؟ دیده­ای پروانه را گرد شمع مجنون­وار فقط سر سودای وصال نور دارد؟ من الان چنینم و یاد وصالم در خاطر است که از او دورم؛ اما عیان می­بینم که اگر مولایت بخواهد، بزودی شاید تو را ببینم و اگر نبینم وعده ما بر سر حوض با مادرت. ان­شاءالله. خداحافظ ، التماس دعا، پدر ما را حلال کن. محمدمراد حمزه­ای 22/4/1366

پاسخ حضرت امام (ره)

به نام خدا «فرزند عزیزم، نامه شما که از سلامت مزاجتان به حمدالله خبر داد واصل شد و موجب خرسندی از این جهت و افسردگی از جهت دیگر شد. عزیزم ما سلامت هستیم و به شما و سایر دوستان دربند دعا می­کنیم شما نگران نباش. این نحو گرفتاری­ها برای دوستان خدا همیشه بوده و موجب بلندی مقام و رحمت خدا هست. امیدوارم به زودی ممکن با سلامت به وطن خود بازگردید. به دوستانتان سلام مرا برسانید. خداوند به شماها صبر و اجر عنایت کند». عبدالله

کتابستان(1)

1. عبدالمجید رحمانیان، سید علی­اکبر ابوترابی، منشور پاکی و خدمتگزاری، تهران، نشر امید آزادگان، 1383.

2. محمدحسن مقیسه، آزادگان بگویید، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1372.

3. یاسر هشترودی، سلام وطنم، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی حوزه هنری، 1369.

4. علی­رضا پوربزرگ، اردوگاه عنبر، تهران، مرکز اسناد اسلامی، 1384.

5. مجتبی سلطانی، پاتک تدارکاتی، قم، نشر مجنون، 1382.

6. صحیفه نور، ج21 و 19.

7. مجله آزادگان، ش22، مرداد 1376؛ ش 18، 1374.

کتابستان(2)

1. مهدی کاسوس، نیایش نسل سرخ، نوید شیراز، چاپ اول، 1384، شمارگان 2000جلد، 216 صفحه.

نویسنده در پیش­گفتار کتاب گفته: نیایش نسل سرخ می­خواهد نشان دهد و تأکید کند که وصیت­نامه /های شهیدان، کارکردی فراتر از نوشته­های پیش از مرگ متوفیانی دارد که وصیت­شان را براساس پیشامد سفر و بد روزگار و احتمال مرگ، درباره تقسیم مال و ثروت و توصیه به خانواده و نزدیکان نوشته­اند.

در فصل سوم کتاب، وصیت­نامه شهدا به دو محور کلی تهذیب و تکمیل فنی تقسیم شده و به موضوعاتی از قبیل مبارزه با هوای نفس، دوری از گناهان، توبه، معنا و مفهوم ذکر، مراتب ذکر، متعلقات ذکر و ... پرداخته شده است.

پی نوشت:

[148] . منشور پاکی و خدمتگزاری، به کوشش عبدالمجید رحمانیان، ج2، تهران، نشر امید آزادگان، 1383.