درسهایی از واپسین روزهای عمر امیرمؤمنان (ع)

درسهایی از واپسین روزهای عمر امیرمؤمنان (ع)


تاریخ انتشار : Publish : نسخه قابل چاپ Print

علی(ع)، یگانه بود در هر آنچه فضل و فضیلت، سهمی در آن دارند. بیگانه بود با هر آنچه گردِ ناپاکی، دستی بر آن دارد.هنگامه بود در حماسه و جهاد، شور و مردانگی و عشق و دلدادگی. تسلیت باد، روز سوگش بر همه سوگوارانِ دلسوخته.

درسهایی از واپسین روزهای عمر امیرمؤمنان (ع)

علی (ع) امام معصوم و انسان کاملی است که تمام رفتار و سخنان و تأییدات او برای ما حجّت و اعتبار دارد او قرآن ناطق و امام مبینی است که به قول جورداق مسیحی: تنها نسخه ای است مطابق اصل خود یعنی پیامبر اکرم (ص) که مانند او در شرق و غرب عالم یافت نمی شود. بدان جهت تمام لحظات عمر او شنیدنی و درس است.

 شاخ گلی زگلشن حسن نگار چیدنی است

 بخواه وصل یار را، که آن جمال دیدنیست

 لحظه به لحظه عمر او، روایتش شنیدنیست

 ناز اگر کند علی (ع)، ناز علی خریدنیست

 

 و دست تقدیر هم آن چنان دقیق طرح ریزی نمود که علی (ع) قبله و الگو باشد، و در طول زمان در یادها بماند چرا که او را در درون کعبه، خانه خدا، قبله مسلمانان که در روز لااقل پنج نماز به سوی آن می گذارند به دنیا آورد و از طرف دیگر، مسلمانان از مسجد و محراب جایگاه شهادت علی (ع) رو به سوی کعبه و زادگاه او می کنند تا بدانند که در تمام حالات الگو علی (ع) است.

 در مکتب لایموت دُردانه علیست

 در کون و مکان شاهد فرزانه علیست

 در کعبه ظهور کرد تا بر همه خلق

 معلوم شود که صاحب خانه علیست

 

 با این حال که تمام لحظات عمر او درس های شنیدنی دارد روزهای آخر چنین انسان هایی باتوجه به ضیقی مقال و مجال از یک طرف و حرف ها و سخنان فراوان نگفته و درسهای بی پایان ارائه نشده از طرف دیگر می طلبد که زیباترین و با ارزشمندترین کلمات و رفتارها ارائه شود.

 آنچه در پیش رو دارید سیری است در واپسین روزهای زندگی امیر موحّدان و مؤمنان تا ره توشه باشد برای کسانی که همیشه دست نیاز به سوی قبله دلها، علی(ع) دارند.

 1- رمضان آخر و سرکشی از فرزندان

 

 غالب انسان های بزرگ بر اثر اشتغالات بیش از حد و گرفتاری ها و مسئولیت های بزرگ کمتر مجال نشستن با اهل و عیال و فرزندان و شنیدن درد دلهای آن ها را دارند، همین امر گاهی باعث عقده ای شدن و انحراف فرزندان آن ها می گردد، کم نیست بزرگان و علمایی که در جامعه و تحوّلات آن بیشترین نقش ها را داشته اند، ولی در رسیدگی به فرزندان و تربیت آن ها کمترین نقش را ایفا نموده اند و در نتیجه فرزندان بر خلاف اهداف پدران، و سخنان آن ها تربیت یافته اند.

 علی (ع) با همه گرفتاری ها، جنگ و جدال ها، و مصائب جانکاه و کمرشکن، از تربیت فرزندان غافل نبوده بلکه بهترین و وارسته ترین فرزندان را به جامعه تحویل داده است، با این حال در آخرین رمضان عمرش می خواهد فرزندان را از مهر پدری اشباع کند لذا هر شب را برای افطاری در منزل یکی از فرزندان سپری می کند، ابن حجر عسقلانی می گوید: «فَلَمّا دَخَل شَهرُ رَمَضانَ اَلَّتی قُتِلَ فیهِ یفطُرُ علی لیلَةً عِندَ الحَسَنِ وَ لَیلَةً عِندَ الحُسینِ وَلَیلَةً عِندَ عَبدُ اللّهِ بنِ جَعفَرٍ وَ لا یریدُ عَلی ثَلاثِ لُقَّمٍ، وَ یقُولُ اُحِبُّ اَن اَلقی اللّهَ وَ انا خِمص(1)؛ آن گاه که رمضان (آخر عمر علی (ع)) فرا رسید، همان رمضانی که مولا در آن کشته شد، هر شب در یک جا افطار می کرد، شبی در منزل حسن (ع) و شبی در منزل حسین(ع) و شبی نزد (دخترش زینب منزل) عبداللّه جعفر و... و بیش از سه لقمه (غذا) میل نمی کرد و می فرمود: دوست دارم خدایم را (با شکم) گرسنه ملاقات کنم.»

 این رفتار علی (ع) درسی است برای همه پدران که با تمام موقعیت های بالای اجتماعی از فرزندان خویش غافل نباشند و تا آخرین لحظه نیز محبت پدری را از آن ها دریغ نکنند.

 2 - آخرین افطار در منزل دخترش ام کلثوم

 

 در فرهنگ ناب محمدی (ص) و سیرت خالص علوی دختر، رحمت الهی و پسر نعمت خداوندی است، لذا این هر دو با احترام خاصی که برای دختران خویش قائل شده اند و ارجی که به آن ها نهاده اند سخت با فرهنگ جاهلی آن زمان که برای دختر ارزش و جایگاهی قائل نبودند، و به راحتی آن ها را زنده به گور می کردند، مقابله نمودند پیامبر آن قدر از فاطمه (س) دخترش تعظیم می نمود، که او را لقب «امّ ابیها، مادر پدرش» داد چنان که زینب (س)، «زین الاب» و زینت پدر گشت و آن مادر پدر، و این زینت پدرهم به شایستگی به محبّت های پدران پاسخ دادند، و به زیبائی تمام ارزش های انسانی یک زن را به مرحله ظهور و اثبات رساندند.(2)

 برهمان اساس، و برای دلجویی بیشتر از دختر کوچک خویش، آخرین افطار خویش را (با توجّه به اطلاع قبلی از شهادت خویش) در منزل دخترش ام کلثوم قرار می دهد، بعد از نماز شب نوزدهم، سر سفره افطاری که غذای موجود در آن دو قرص نان جو، مقداری شیر و نمک است می نشیند رو می کند به دخترش ام کلثوم تاکنون نشده پدرت با دو خورشت افطار کند، دخترم شیر را بردار، من با همان نان و نمک افطار می کنم، بیش از سه لقمه میل نکرد، وقتی با پرسش دخترش روبرو می شود، که پدر! مگر روزه دار نبودی؟ و چرا غذا کم میل فرمودی؟ پاسخ می دهد که دوست دارم خدایم را با شکم گرسنه ملاقات کنم.

 رفت آن شب چو به مهمانی ام کلثوم

 دخترش را زغم خویش خبر کرد علی(ع)

 و این خود درس دیگری است که در بین فرزندان به دختران، و در بین دختران به کم سن ترین آن ها بیشتر توجّه شود چرا که دختر عاطفه بیشتری دارد و از نظر روحی لطیف تر و دل نازک تر از دیگران است.

 3 - احترام ویژه به فرزندان زهرا(س)

 

 علی (ع) با آن که به همه فرزندان خویش محبّت می کرد و حق پدری را ادا می نمود بخاطر موقعیت خاص و ویژه فاطمه زهرا (س) و فرزندانش، احترام ویژه و فوق العاده ای برای آن ها قائل بود، و فرزندان دیگر را نیز به این امر واقف نموده بود.

 شب نوزدهم بچّه ها تا پاسی از شب در خدمت پدر بودند، آن گاه به منزل خویش رفتند حسن مجتبی (ع) هنوز صبح طلوع نکرده بود نزد بابا برگشت و مستقیم به مصلّای پدر رفت علی (ع) با احترام خاصی، از حسنش استقبال نمود، آن گاه فرمود: «مَلَکتنی عَینی وَ اَنَا جالِسٌ فَسَنَحَ لِی رَسُول اللّه (ص) فَقُلتُ یا رَسُولَ اللّهِ ماذا لَقبتُ مِن اُمَتِک مِن الاَوَدِ وَ الّلدد فقال: اُدعُ عَلیهِمُ، فَقُلتُ اَبدِلینی اَللّهُ بِهِم خَیراً وَ اَبدِلهُم شَرّاً(3)؛ (پسرم) لحظه ای خواب به سراغ چشمانم آمد در حالی که نشسته بودم، ناگهان پیامبر اکرم (ص)را در (عالم رؤیا) دیدم عرض کردم یا رسول اللّه، من از دست امّت تو چه رنجها و خون دل ها خوردم، پس حضرت فرمود: بر علیه آن ها نفرین کن، پس (نفرین کردم و) گفتم (خدایا مرا از آن ها بگیر و) بجای آن ها بهتری برای من قرار ده و بر آنان (نیز) بجای من (آدم نالایق) شری را مسلّط گردان.

 الهی مردم از من سیر و من هم سیرم از مردم

 نما راحت مرا ای خالق ارض و سما امشب

 استاد مطهری در این زمینه می گوید: «علی یک مصلّی داشت شبها نمی خوابید معمولاً وقتی از کارهای خودش فارغ می شد، کارهای زندگی و اجتماعی اش، می رفت در مصلّی و در خلوت راز با رب الارباب، امام حسن (ع) هنوز صبح طلوع نکرده بود آمد پیش پدر و رفت مستقیم به مصلای پدر و امیرالمؤمنین برای فرزندانی که از اولاد زهرا (س) بودند احترام خاصی داشت. و احترام زهرا (س) را در این ها و احترام پیغمبر را درباره این ها حفظ می کردند(4)...»

 4- عشق و نشاط علی (ع) نسبت به شهادت

 

 پیامبر اکرم (ص) در موارد مختلف خبر شهادت علی (ع) را به او داده بود، و علی از همان روز به عشق شهادت زنده بود و از یاد آن سرشار و از نشاط و شادی در جنگ احد 70 زخم بر بدن علی (ع) وارد شد، حضرت با همان حال زخمی، در صورتی که بیش از 25 سال نداشت عرض کرد یا رسول اللّه (ص) حمزه، و دیگر یاران به شهادت رسیدند ولی شهادت قسمت من نگشت، پیامبر اکرم(ص) فرمود: علی (جان) تو هم به شهادت می رسی منتهی سؤالی دارم: «کیفَ صَبرُک؟ چگونه در مقابل شهادت صبر خواهی کرد» عرض کرد: «یا رَسولُ اللّه لَیسَ هذا مِن مَواطِنِ الصَّبرِ بَل مِن مَواطِن الشُّکرِ؛ ای رسول خدا این (که انسان لیاقت شهادت پیدا کند) از موارد صبر نیست بلکه جای شکر و سپاس گزاری است (و از من بپرس که چگونه خدا را در مقابل این نعمت سپاس گزاری خواهی کرد؟)»

 در جنگ خندق، وقتی پیشانی علی (ع) توسط عمروبن عبدود مجروح گشت، «فَجاءَ اِلی رَسُولِ اللّهِ فَشدَّه وَنَفَثَ فیهِ فَبَرءَ وَ قالَ اَینَ اکونُ اِذا خَضِبَ هذِهِ مِن هذِهِ، آمد نزد رسول خدا حضرت پیشانی او را بست (و بر آن دعای) دمید پس بهبودی یافت آن گاه فرمود: کجا هستم آن زمانی که این (محاسن) بوسیله این (خون سر) خضاب می شود.(5) در این جاهم به صورت غیر مستقیم خبر شهادت علی (ع) را داد.

 پرسید بهترین عمل در ماه رمضان چیست: «اَی الاَعمالِ اَفضَل» پیامبر(ص) فرمود: اَلوَرَعُ عَن مَحارِمِ اللّهِ ثُمّ بکی، فَقُلتُ ما یبکیک یا رَسُولَ اللّهِ فَقال: اَبکی لِما ینحَلُّ مِنک فی هذا الشَّهرِ - کاَنّی بِک وَ اَنتَ تُصَلّی لِرَبِّک وَ قَدِ انبَعَثَ اَشقی الاَوَّلینَ وَ الآخِرینَ شَقیقَ عاقِرِ ناقَةَ ثَمُودَ یضرِبُک ضَربَةً علی فَرقِک فَخَضَبَ مِنها لِحیتُک...؛ پرهیرکاری از حرام های خدا، سپس گریه نمود، عرض کردم چرا گریه می کنی؟ پس فرمود: برای آنچه که در این ماه (رمضان) بر تو روا می دارند گویا تو را می بینم که در حال نماز برای پروردگارت هستی، که شقی ترین انسان روزگار برانگیخته می شود، (بسان) پی کننده ناقه صالح، ضربتی بر فرقت می زند که از اثر (خون) آن ضربت محاسنت با خون سرت خضاب می شود...»(6) آری این خبرها عشق و نشاط عجیبی در علی (ع) ایجاد کرده بود، بارها و بارها خبرهای پیامبر را گوشزد می فرمود، و عشق و نشاط خویش را به شهادت بدان وسیله ابراز می نمود. ابن حجر می گوید: علی (ع) بالای منبر در مسجد کوفه بود، شخصی از او پرسید، آیه «رجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللّه عَلَیه فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن ینتَظِر؛ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده اند، بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و شهید شدند) و بعضی دیگر در انتظارند»(7) درباره چه کسانی نازل شده است، حضرت فرمود:... هذِهِ الایهِ نُزِلَت فِی وَ فِی حَمزَةَ وَ فِی اِبنِ عَمّی عُبَیدَةَ... فَامّا عُبَیدَةُ فقضی نَحبَهُ شَهیداً یومَ بَدرٍ وَ حَمزَةُ قَضی نَحبَهُ شَهیداً یومَ اُحُدٍ وَ اَمّا اَنَا فَانتَظِرُ اَشقاها یخضِبُ هذِهِ مِن هذِهِ وَ اَشارَ بِیدِهِ اِلی لِحیتِهِ وَ رَأسِهِ، عَهدٌ عَهِدَه اِلی حَبیبی اَبُوالقاسِم»(8)

 این آیه درباره من و حمزه و پسرعمویم عبیده نازل شد، امّا عبیده پس پیمان خود را با شهادت در جنگ بدر به آخر رساند و حمزه پیمان خودرا با شهادت در روز (جنگ) احد به آخر برد و امّا من منتظر (و چشم براه شهادتم که) شقی ترین (انسان ها) این (محاسن را) از این (خون پیشانی) خضاب کند و با دستش به ریش (مبارک) و سرخویش اشاره نمود(آری این) عهدی است که حبیبم ابوالقاسم (رسول خدا) با من بسته است (و تخلف بردار نیست)»

 هرچه شب نوزدهم نزدیک تر می شد عشق و اشتیاق مولا به شهادت شعله ورتر می شد، روز سیزدهم ماه مبارک رمضان در مسجد کوفه برفراز منبر رو کرد به حسنش آنگاه فرمود: «یا اَبامُحَمَّد کم مَضی مِن شَهرنا هذا؟ قالَ ثَلاثَ عَشرةٍ یا اَمیرَالمُؤمِنین ثُمَّ اُلتَفَتَ اَلَی الحُسَینِ (ع) فَقالَ یا اباعَبدِاللّهِ کم بَقِی مِن شَهرِنا یعنی رَمَضانُ الَّذی هُم فیهِ؟ فَقالَ الحُسینُ (ع) سَبعَ عَشرةَ یا اَمیرَالمُؤمِنین، فَضَرَبَ بِیدِهِ اِلی لِحیتهِ وَ هِی یومَئذٍ بَیضاء فَقال: اَللّهُ اَکبرُ، لَیخضِبَنَّها لِدَمِها اِذ انبَعَثَ اَشقاها(9)؛ای ابا محمد(پسرم حسن) چند روز از این ماه (رمضان) گذشته؟ گفت سیزده روز ای امیرمؤمنان، آن گاه رو کرد به سوی حسین (ع) سپس فرمود: ای اباعبداللّه، چند روز از ماه (رمضان) که مردم در آن قرار دارند باقی مانده؟ حسین (ع) عرض کرد: هفده روز ای امیرمؤمنان سپس دستی به محاسنش کشید در حالی که در آن روز (کاملاً) سفید شده بود. آن گاه فرمود: خدابزرگتر است. (به زودی این) محاسن را با خونش خضاب می کند آن گاه که شقی ترین آن ها برانگیخته شود.»

 امّا در شب نوزدهم حال عجیب و غیر قابل توصیفی داشت، آرام و قرار نداشت، هرلحظه بیرون می رفت به آسمان نگاه می کرد و می گفت به من دروغ گفته نشده و من نیز دروغ نمی گویم این شب همان شب وصال است، این همان شبی است که حبیبم رسول خدا(ص) به من وعده داده است. چنان که ابن حجر می گوید: «فَلَمّا کانَت اللَّیلَةَ الَّتی قتل فی صَبیحَتِها علِی بنِ اَبِی طالبٍ اَکثَرُ الخُرُوجَ وَ اَنظَرُ اِلی السَّماءِ فَقالَ ما کذِبتُ وَ لا کذِبتُ وَ انّها هِی اللَّیلَةُ اَلَّتی وُعِدتُ» و گاهی می فرمود: «اللّهُمَّ بارِک فِی اَلمَوتِ اِنّا لِلِّه وَ اِنّا اَلیهِ راجِعُون لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ اَلعَلّی العَظیم(10)؛ خدایا مرگ را مبارک گردان، ما از خداییم و به سوی او می رویم هیچ یاری و قدرتی نیست مگر از طریق خدای بلند مرتبه با عظمت». لحظه به لحظه بر اشتیاق مولا افزوده می شد و عرضه می داشت «خدایا بین مردم آنچنان رفتار کردم که پیغمبرت دستور داد ولی آن ها در حقّ من ستم کردند....

 اَللّهُمَّ قَد وَعَدَنی نَبِیک اَن تَتَوفانی اِلَیک اِذاً سَئَلتُک اَللّهُمَّ وَ قَد رَغِبتُ اِلَیک فی ذلک؛ خدایا پیامبرت به من وعده داد (که من به شهادت می رسم و) به سوی خودت مرا (فراخوانده) دریافت می کنی. خدایا در این لحظه درخواست می کنم که من مشتاق آمدن به سوی تو هستم». هیجان و اشتیاق به شهادت، و ملاقات الهی حضرت آن قدر زیاد بود که خود می گوید هر کاری کردم راز مطلب را نفهمیدم «ما زِلتُ اَفحَصُ عَن مَکنُونِ هذا اَلاَمرِ وَ اَبی اللّهُ اِلاّ اَخفاهُ؛ خیلی تلاش کردم که سرّ و باطن این امر را (بدست بیاورم)ولی خدا ابا کرد جز این که این را پنهان کرد(11)» نزدیک اذان صبح شد وقت رفتن به مسجد، مرغابی ها سر راه مولا را گرفته صدا می کردند حضرت فرمود: «دعو هنّ فانّهنّ صوانح تتبعها نوائح؛ آن ها را بحال خود واگذارید زیرا آن ها صیحه می زنند(طولی نمی کشد) که بدنبال آن نوحه گری (انسان) بلند می شود. ناله های مرغان کمند و مانع علی نگشت، براه خویش ادامه داد، آن گاه کمربند حضرت به قلاب درگیر کرده و باز شد، گویا با زبان بی زبانی می خواست مولا را از تصمیم رفتن به سوی دوست باز دارد، امّا برعکس، فریاد آن عاشق خداوند بلند شد:

 اُشدُّد حَیا زیمَک لِلمَوتِ

 فَاِنَّ المَوتَ لا قِیکا

 وَ لا تَجزَع عَن المَوت ینادیکا

 وَلا تَغتَرَّ بِالدَّهرِ وَ اِن کانَ یوافِیکا

 کما اَضحَکک الدَّهرُ کذاک الدَّهرُ یبکیکا(12)

(ای علی) کمربندت را برای مرگ (و شهادت) محکم ببند، زیرا مرگ (وشهادت حتمی است به زودی) تو را ملاقات می کند. و از مرگ هنگامی که می آید جزع و ناله مکن. و به دنیا (نیز) مغرور نباش هرچند با تو همراهی می کند (زیرا) روزگار همچنان که تو را بخنده می آورد، همین طور می گریاند».

 لحظه به لحظه بر سوز آتش عشق مولا افزوده می شد، آرام آرام به سوی مسجد روان گشت، حالت عجیبی داشت، این روحیه شهادت طلبی درسی است اساسی برای جامعه ما چرا که شهادت طلبی و عشق به آن نیاز همیشگی جامعه علوی است. و سربلندی شیعیان در طول تاریخ مدیون شهادت ها و شهادت طلبی ها بوده است و خواهد بود و از طرفی زنده بودن روحیه شهادت طلبی عاملی است برای جلوگیری از انحراف جوانان و راهی است برای هدایت به سوی کوی جانان.

 آری علی در آن شب حال عجیبی داشت.

 آن شب علی در سینه سودایی دگر داشت

 تنها خدا از سوز و حال او خبرداشت

 گام زمان آهسته برروی زمین بود

 قلب زمین در اضطرابی آتشین بود

 آن شب علی را حال و روز دیگری بود

 در جان مولا ساز و سوز دیگری بود

 آن شب علی عزم سفر کردن به سر داشت

 زهرا سرشک غم به چشمان زین سفر داشت

 آن شب محمّد سخت دلتنگ علی بود

 مشتاق دیدار دل آرای علی بود

 آن شب حسن را سینه اقیانوس غم بود

 جان حسین آن شب پر از درد و الم بود

 چشم علی چشم انتظار اختران بود

 جان علی مشتاق رضوان و جنان بود

 روی سوی مسجد برد حیدر عاشقانه

 جان جهانی در پی اش گشتی روانه(13)

 

 لحظه مولا را نگه می داریم تا آخرین اذانش را سر دهد، و با سپیده سحر خداحافظی کند، و افتخارات خویش را بیان دارد.

 5 - بزرگترین افتخار علی این است که یک بنده موحّد و رزمنده است

 

 علی (ع) تمام افتخارش این بود که بنده سرتا پا تسلیم الهی است و هرچه هم افتخار یافت از همین بندگی بود، چنان که خود عرضه می دارد:

 کفی بی عِزّاً ان اکون لک عَبداً وکفی بی فخراً اَن تکونَ لی ربّاً(14) در عزّت من همین بس که بنده توباشم و این افتخار مرا کافی است که تو پروردگار من باشی از روز اوّل تا آخرین لحظه براین خط با رفتار و عمل و با گفتار و مناجات باقی ماند، و این درسی است فراموش نشدنی برای همه شیعیان راستین او، بدانجهت وقتی رهسپار مسجد شد رفت بالای مأذنه که اذان بگوید اول با سپیده سحر خداحافظی کرد ای طلوع فجر! از روزی که علی بدنیا آمده نشده تو بیدار باشی و چشمان علی در خواب، امّا این شب، آخرین شبی است که چشم علی را بیدار می یابی، آری

 «فجر تا سینه آفاق شکافت

 چشم بیدار علی خفته نیافت»

 آنگاه شروع کرد به گفتن آخرین اذان

 «برخاست تابانگ اذان از کوی جانان

 آمد خطاب "ارجعی" از سوی جانان

 تکبیر گفت آن شیر روز و عابد شب

 بگشود برحمد خداوندی علی شب(15)»

 

 وقتی از بام مسجد پایین می آمد افتخار همیشگی خویش را به زبان جاری ساخت و فرمود: «خَلُّوا سَبِیلَ المُؤمِنِ المُجاهِدِ فِی اللّهِ لایعبُدُ غَیرَ الواحِدِ؛ باز کنید راه مؤمن رزمنده در راه خدا را که (افتخار همیشگی اش آن است که) جز خدای واحد را نپرستیده است(16)» این همان درس عبودیت و بندگی است که علی (ع) تا آخرین لحظه به همه مخصوصاً شیعیانش تعلیم نمود.

6 - رستگاری از دیدگاه علی(ع)

 

 آن گاه که وارد مسجد شد و خفتگان همیشه در خواب را برای نماز بیدار نمود، نماز را بست، سر بر سجده گذاشت:

 «در سجده بانگ یا علی جان زود بشتاب

 گویی خدا در انتظارش بود بی تاب

 نامردی از کین تیغ بر فرق علی زد

 تیغ ستم برفرق انوار جلی زد

 آه از نهاد خاک تا عرش خدا رفت

 سوز دل افلاک تا عرش خدا رفت

 پای زمان روی زمین خشکیده بر جای

 گویا قیامت ناگهان گردید بر پای

 دیگر علی بود و خداوند جلی بود

 «فزت و ربّ الکعبة» فریاد علی بود

 بشکست پشت دین حق یکباره بشکست

 ابر عزا بر چهره خورشید بنشست

 دیگر علی تنهاترین مرد زمین نیست

 ای وای بی حیدر چگونه می توان زیست»(17)

 

 هنوز سر از سجده بر نداشته بود که شمشیر ابن ملجم مرادی بر فرق مولی نشست «فَوَقَعَت الضَّربَةُ عَلی رأسِهِ وَ هُوَ ساجدٌ»(18)؛ در آن لحظه حساس دو صدا به گوش رسید، یکی بین زمین و آسمان، جبرئیل امین ندا داد: «تَهَدَّمَت وَاللّهِ اَرکانُ الهُدی وَ انطَمَسَت اَعلامُ التُّقی وَ انفَصَمَت العُروَةُ الوُثقی قُتِلَ ابن عَمِّ المُصطَفی قُتِلَ الوَصِی المُجتَبی قُتِلَ عَلِی المُرتَضی قَتَلَهُ اَشقَی الاَشقِیاءُ(19)؛ بخدا قسم ارکان هدایت فرو ریخت، و نشانه ها و علم های پرهیزکاری سرنگون گشت، ریسمان محکم الهی از هم گسست، پسر عموی مصطفی کشته شد، وصی برگزیده به قتل رسید، علی مرتضی کشته شد، توسط شقی ترین افراد به قتل (شهادت) رسید» و صدایی هم از خود علی (ع) به گوش رسید: « بِسمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ عَلی مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ فُزتُ وَ رَبِّ الکعبَةِ هذا ما وَعَدنا اللّه وَ رَسُولُهُ؛ بنام خدا و بیاری خدا و بردین رسول خدا (از دنیا می روم) رستگار شدم، قسم به پروردگار کعبه این (شهادت) چیزی بود که خدا و رسولش وعده داده بودند». آری از دیدگاه علی (ع) رستگاری ابدی، آن است که انسان در راه خدا و برای خدا به شهادت برسد، علی آن روز که جای پیامبر خوابید نگفت رستگار شدم، آن روز که همسر زهرای مرضیه گشت این جمله را به زبان نیاورد، آن روز که در بدر و احد و خیبر و خندق فتح های عظیم آفرید نگفت که به رستگاری ابدی رسیدم و آن روز که در غدیرخم دستش به عنوان امیرمؤمنان و ولی و امام مسلمانان بالا رفت نگفت به فیض عظیمی رسیدم... تنها آن زمانی که شمشیر شهادت بر فرقش اصابت نمود ندای «فزت و ربّ الکعبة» سر داد، و آن اشتیاق چندین ساله و انتظار طولانی خویش را آن گونه به تصویر کشید.

 «ای تیغ زهر آلوده مجنون تو هستم

 چشم انتظارت هر شب این جا می نشستم

 ای تیغ من لب تشنه دیدار بودم

 شب ها برای دیدنت بیدار بودم

 عمری به راهت چشم حسرت دوختم من

 با آتش دل ساختم من سوختم من

 هر نیمه شب من گفتگو با ماه کردم

 فریادهای سینه را در چاه کردم

 ای تیغ زهرآگین مرا دل گیر کردی

 چون دیر کردی تو علی را پیر کردی...»

 7 - علی در بستر شهادت، درس عبرت برای دیگران

 

 راستی از مرگ و شهادت نمی توان فرار کرد، توانمند باشی یا ناتوان، فقیر باشی یا ثروتمند، ارباب باشی یا رعیت، امام معصوم باشی یا غیر معصوم.... مرگ به سراغت خواهد آمد، علی در بستر شهادت با پیشانی خون چکان، این هشدار را به اطرافیان داد که برای مرگ آماده باشید آن جا که فرمود: «اَنا فِی الاَمس صاحِبُکم وَ فِی الیومِ عِبرَةٌ لَکم وَ فی الغَدِ مُفارِقُکم(20)؛ من دیروز رفیق و همراه شما بودم (مانند شما راه می رفتم، از غذا استفاده می کردم...) و امروز (که در بستر شهادت افتاده ام) درس عبرتی هستم برای شما (که سرانجام مرگ به سراغ من علی قهرمان نیز آمد) و فردا (بامرگ) از شما جدا می شوم.

 8 - باز هم عشق به شهادت

 

 آتش عشق امام به شهادت با سوزش زخم شمشیر زهرآلود هرگز فروکش نکرد که شعله ورتر نیز شد، لذا به اطرافیان رو کرد و فرمود: «...وَ ما کنتُ اِلاّ کقارِبٍ وَرَدَ وَ طالِبِ وَجَد(21)...؛ به خدا سوگند همراه مرگ (و شهادت) چیزی به من روی نیاورده که از آن خشنود نباشم، و نشانه های آن را زشت بدانم. بلکه من چونان جوینده آب (در شب) که ناگهان آن را بیابد، یا کسی که گمشده خود را پیدا کند، از مرگ (و شهادت) خرسندم با این جملات حقیقتاً عشق عمیق خویش را به شهادت که از روز اوّل داشت ثابت کرد، اگر در اوائل زندگی می فرمود: «اِنَّکم اِن لاتَقتُلُوا تَمُوتُوا وَالّذی نَفسُ عَلی بَیدِهِ لاَلفُ ضَربَةٍ بالسَّیفِ عَلَی الرَّأسِ اَیسَرُ مِن مَوتٍ عَلی فَراشٍ(22)؛ بحقیقت اگر شما کشته نشوید(و به شهادت نرسید) خواهید مرد، قسم به کسی که جان علی (ع) در دست اوست، هزار ضربت با شمشیر بر سر من (در مسیر شهادت) آسان تر از (تحمّل مرگی است که) در بستر باشد» و در لحظات پایانی عمر نیز با چهره خون آلود، و سمّی که به مغز و خون او اثر گذاشته می گوید، شهادت برایم چون آب زلالی است که سالها به دنبال آن بوده ام. این حالت درس بزرگی است برای جامعه ما و جوانان عاشق شهادت که در هیچ حال، سختی ها، گرفتاری ها، رفاهها و رسیدن به مقام ها... شهادت، و شهیدان را از یاد نبرند و برای همیشه و در تمام حالات این روحیه را شاداب و با نشاط نگهدارند.

 9 - قاتلم را فراموش نکنید

 

 راستی:

 «به جز علی که گوید به پسر که قاتل من

 چو اسیر توست اکنون به اسیر کن مدارا»

 معجزه های انسانی علی (ع) در این جا ظاهر می شود، برای حضرت شیر آوردند، مقداری از شیر می نوشد آن گاه به یاد قاتل می افتد و شیر را برای او می فرستد و به فرزندان خویش سفارش می کند که با اسیرتان خوشرفتاری و مدارا کنید، وصیت می کند ای اولاد عبدالمطلب پس از وفات من میان مردم نیفتید از این و آن انتقام بگیرید و به فرزندش امام فرمود: فرزندم، ابن ملجم به من یک ضربت بیشتر نزده است بعد از من اختیار با خودت اگر می خواهی آزادش و یا قصاص بگیر منتهی فقط یک ضربت به او بزنید(23).

 10 - پاسخ مثبت به یک ارادت

 

 علی (ع) که با قاتل خویش آن چنان رفتار می کند. با ارادتمندان و شیعیان خویش چگونه رفتار خواهد کرد؟ برای ما قابل تصوّر و توصیف نیست، تنها حرفی که می توانیم بگوییم این است، که معاذاللّه وحاشا به کرمت که دوستان و محبّان را از خود برانی و دست آنها را نگیری.

 

 اصبغ بن نباته از دوستان واقعی علی(ع) است، او می گوید: برای ملاقات علی (ع) رفتم، دیدم عدّه ای به دور خانه او حلقه ماتم بر پا نموده اند:

 « مردم به کنار خانه او

 ایستاده نشسته دسته دسته

 یک عدّه نهاده سر به دیوار

 گریان نگران غمین و خسته

 گاهی زسکوت مرگباری

 یکسر لب کائنات بسته

 در بستر احتضار حیدر

 از غصّه روزگار رسته

 از رنگ رخ علی است پیدا

 کزجان عزیز دست شسته...(24)»

 من نیز به آن ها ملحق شدم و در انتظار ملاقات مولا نشستم، ناگهان در باز شد امام حسن مجتبی (ع) رو به جمعیت فرمود: حضرت در حالی نیست که با او ملاقات کنید، لذا این جا را ترک کنید، اصبغ می گوید همه رفتند ولی من دیدم دلم این جا است مولایم را ندیده ام، پاها حرکت نمی کند، لذا ماندم، با خود آرام آرام گریه می کردم که ناگهان صدای گریه از درون خانه برخاست، من هم صدا را به گریه بلند کردم از صدای گریه من امام حسن (ع) مجدداً بیرون آمد. فرمود: مگر نگفتم همه بروید عرض کردم: چرا فرمودید، ولی «وَاَللّهِ یا ابنَ رَسُولِ اللّه ماتَتَا بَعَنی...؛ قسم بخدا نمی توانم بروم، قلبم این جا است. امام حسن (ع) اصرار اصبغ را به مولا امیرالمؤمنین (ع) منتقل نمود، حضرت اجازه ملاقات داد، اصبغ می گوید: وارد خانه شدم دیدم علی (ع) یک پارچه زردی را به سرمبارکشان بسته اند، و خون هم مرتب از سر مولا ریخته و رخسار شریفشان زرد شده است به گونه ای که من بین پارچه و صورت تشخیص ندادم، آن گاه فریاد کشیدم و خود را به دامن حضرت انداختم و او را می بوسیدم و اشک می ریختم.

 «آن شب به داغ مولا مهتاب گریه می کرد

 تصویر ماه در آب بی تاب گریه می کرد

 شد چهره عدالت گلگون زتیغ فتنه

 پیش نگاه مسجد محراب گریه می کرد

 همچون برادرانش زینب به چشم خون داشت

 آن آیه ی صبوری بی تاب گریه می کرد...»

 حضرت فرمود: «لاتَبک یا اَصَبغُ فَانَّها وَاللّهِ الجَنةُ؛ گریه نکن براستی و قسم بخداوند این (حالتی که می بینی مرا در شرف ورود به) بهشت(قرار داده) است (25)»، این جریان نشان می دهد که ارادت اگر واقعاً در دل جان گرفت و برقلب و اعضا مسلّط گشت در بسته هم به روی انسان باز می شود.

 و به دخترش ام کلثوم نیز که به شدت گریه می کرد فرمود: «اگر می دیدی آنچه را که من می بینم گریه نمی کردی عرض کرد شما چه می بینی؟ فرمود: « می بینم که ملائکه و انبیاء عظام صف کشیده اند همه منتظرند که من بروم لذا گریه ندارد...»(26) ارادت و اظهار محبّت اصبغ به این جا ختم نمی شود، آن گاه که کنار قبر مولا آمد، با جملات بسیار زیبایی ارادت قلبی خود را اظهار نمود در حالی که یک دست بر قلب داشت و با دست دیگر خاک بر سر پاشید و گفت: « مرگ گوارایت باد! که تولدت پاک و شکیبایی ات نیرومند و جهادت بزرگ بود. براندیشه ات دست یافتی و تجارتت سودمند گشت بر آفریننده ات وارد گشتی و او تو را با خوشی پذیرفت و ملائکش به گِردَت جمع شدند، در همسایگی پیغمبر جای گزین گشتی و خداوند تو را در قرب خویش جای داد و به درجه برادرت مصطفی رسیدی و از کاسه لبریزش آشامیدی. از خدا می خواهیم که از تو پیروی کنیم و به روشهایت عمل کنیم، دوستانت را دوست بداریم و دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه دوستانت محشور گردیم... به خدا سوگند که زندگی ات کلید خیر و قفل شر بود و مرگت کلید هر شری و قفل هر خیری است. اگر مردم از تو پذیرفته بودند، از آسمان و زمین نعمت ها برایشان می بارید...»(27)

 11 - کودکان یتیم هم جبران می کنند

 

 راستی احسان و نیکی در همین دنیا نیز بی جواب نیست، هر چند کوفیان در بیوفایی گوی سبقت را برده اند، آن همه زحماتی که علی (ع) برای یتیمان کوفیان تحمل کرد، آن روز که یتیمان علی (ع) و اهل بیت (ع) را وارد کوفه کردند، بنحوی آن گذشته ها را جبران کردند و با اسرای آل محمّد به خوبی رفتار می کردند، اما برعکس با خاک و خاکروبه استقبال کردند.

 «چو درب شهر بر ما باز کردند

 سخن با ناسزا آغاز کردند

 به دل بغض علی را کشته بودند

 تمام کینه ها ابراز کردند»

 یا این حال یتیمان کوفه خدمات مولا و پدر مهربان خویش را بی جواب نگذاشتند. آن گاه که خبردار شدند مولای شان مجروح در بستر افتاده و پزشک معالج تنها غذایی را که برای او تجویز کرده است شیر است همه با ظرف های پر از شیر در خانه مولا صف کشیدند، یکباره صدای درب خانه به گوش رسید، گویا امام حسن (ع) در را باز کرد دید یتیمان ظرف ها را پر از شیر کرده برای مولا و پدرشان علی آورده اند.

 جالب این است که امام حسن ظرفی (از همان) شیر نزد پدر برد، حضرت مقداری از آن خورد، فرمود: بقیه را برای اسیرتان (ابن ملجم) ببرید و به حسن فرمود: به آن حقی که برگردن تو دارم، در لباس و غذا، آنچه می پوشید و می خورید به ابن ملجم نیز بپوشانید و بخورانید.(28)

 

 12 - سفارش های مولا یا درس های فراموش نشدنی

 

 راستی لحظات آخر عمر مردان بزرگ، لحظات حساس و پربهایی است که در آن هنگام سخنان برآمده از دهان و زبان آن ها گرانبهاترین گوهرهای داشتنی و به کار بستنی است، و از طرف دیگر نشان گر اصلی ترین دغدغه و نگرانی های آنان نیز می باشد، علی در آن لحظه های پایانی سفارش های گران سنگی دارد که گوشه های آن را بی هیچ شرحی فرا روی مشتاقان کلام شیرین مولا قرار می دهیم:

 «اُوصِیکما بِتَقوَی اللّهِ وَ اَلاّ تَبغِیا الدُّنیا وَ اِن بَغتکما، وَ لا تَأسَفا عَلی شَی ءٍ مِنها زُویی عَنکما. وَ قُولا بِالُحَقِّ وَ اعمَلا لِلآخِرَةٍ وَ کونا لِلظّالِم خَصماً وَ لِلمَظلَوِم عَوناً اُوصیکما وَ جَمیع وُلدِی وَ اَهلِی وَ مَن بَلغَهُ کتابی بِتَقوَی اللّهِ و نظم اَمرِکم، وَ صَلاحِ ذاتِ بَینِکم، فَاِنّی سَمِعتُ جَدَّکما(ص) یقُولُ «صَلاحُ ذاتِ البَینِ اَفضَلُ مِن عامَّةِ الصَّلاةِ وَ الصِّیامِ» اَللّهَ اَللّهَ فی الاَیتامِ فَلا تَغبوا اَفواهَهُم وَ لایضِیعُوا بِحَضرَتِکم وَ اَللّهَ اَللّهَ فی جیرانِکم فَاِنَّهُم وَصِّیةُ نَبِیکم مازالَ یوصی بِهِم حَتّی ظَننت اَنّه سَیورِّثُهُم وَ اَللّهَ اَللّهَ لایسبِقَنَکم بِالعَمَلِ بِهِ غَیرُکم وَ اَللّهَ اَللّهَ فی الصَّلاةِ فَاِنَّها عَمُودُ دینِکم وَ اَللّهَ اَللّهَ فی الجِهادِ بِاَموالِکم وَ اَنفُسِکم وَ اَلسِنَتِکم فی سبیلِ اللّهِ وَ عَلیکم بِالتَّواصُلِ وَ التَّباذُلِ، وَ اِیاکم وَ اَلتَّدابُرَ وَالتَّقاطُعَ لاتَترُکوا الاَمرَ بِالمَعرُوفِ وَ النَّهی عَنِ المُنکرِ فَیوَلّی عَلَیکم شِرارُکم ثُمَّ تَدعُونَ فَلا یستَجابُ لَکم...»(29)

 پس از ضربت ابن ملجم در ماه رمضان 40 هجری در شهر کوفه، حسنین و شیعیان را این گونه وصیت و سفارش نمود:

 1. شما را به ترس از خدا (و پروا پیشگی) سفارش می کنم.

 2. به دنیا پرستی روی نیاورید، گرچه به سراغ شما آید.

 3. و بر آن چه از دنیا از دست می دهید اندوهناک نباشید.

 4. حق را بگویید.

 5. و برای (پاداش الهی و) آخرت عمل کنید.

6. شما را و تمام فرزندان و خاندانم را، و کسانی که این وصیت به آن ها می رسد، به ترس از خدا و نظم در امور زندگی سفارش می کنم.

 7. و ایجاد صلح و آشتی در میانتان سفارش می کنم، زیرا من از جدّ شما پیامبر اکرم (ص) شنیدم که فرمود: «اصلاح دادن بین مردم از نماز و روزه یکسال برتر است».

 8. خدا را خدا را درباره یتیمان (در نظر بگیرید) نکند آنان گاهی سیر و گاه گرسنه بمانند و حقوقشان ضایع گردد.

 9. خدا را! خدا را! درباره همسایگان (مد نظر داشته باشید و) حقوقشان را رعایت کنید که وصیت پیامبر (ص) شماست، همواره به خوشرفتاری با همسایگان سفارش می کرد تا آن جا که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد کرد.

 10. خدا را خدا را درباره قرآن (ملاحظه کنید) مبادا دیگران در عمل کردن به دستورانش از شما پیشی گیرند.

 11. خدا را خدا را درباره نماز (و حفظ آن در نظر بگیرید) چرا که ستون دین شماست.

 12. خدا را خدا را! درباره جهاد با اموال و جان ها و زبان های خویش در راه خدا (مراعات کنید).

 13. بر شما پیوستن با یکدیگر و بخشش همدیگر، مبادا از هم روی گردانید، و پیوند دوستی را از بین ببرید.

 14. امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید که بدهای شما بر شما مسلّط می گردند، آن گاه هرچه خدا را بخوانید جواب ندهد.

 پی نوشت ها:

 1. ابن حجر عسقلانی، صواعق، ص 80 و ر.ک شیخ عباس قمی، انوار البهیه (کتابفروشی اسلامیه، چاپ افست)ص 31.

 2. پای تا سر عصمت و تقوا تویی

 آن که زن با او شود معنا تویی

 3. نهج البلاغه صبحی صالح، ص 99.

 4. مرتضی مطهری، انسان کامل (کتابخانه عمومی امام امیرالمؤمنان اصفهان) ص 45.

 5. استاد مرتضی مطهری، انسان کامل (همان) ص 46.

 6. عیون اخبار الرضا(ع)، ج 1، ص 230، و اربعین شیخ بهایی، ص 162.

 7. سوره احزاب آیه 23.

 8. صواعق المحرقه، ص 80.

 9. رسولی محلّاتی، زندگانی امیرمؤمنان (ع)، ج 2، ص 335.

 10. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، کتابفروشی اسلامیة، چاپ افست، ج 1، ص 125.

 11. نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 7.

 12. منتهی الآمال، ج 1، ص 126.

 13. منصور کریمیان روزنامه رسالت 18 رمضان، 1414، ص 2.

 14. میزان الحکمه، محمّدی ری شهری، ص 346، روایت 4228.

 15. ادامه شعر منصور کریمیان.

 16. زندگانی امیرالمؤمنین، ص 321.

 17. ادامه شعر کریمیان.

 18. رسولی محلّاتی، ج 1، ص 321.

 19. منتهی الآمال، ج 1، ص 127.

 20. بحارالانوار، ج 42، ص 206.

 21. نهج البلاغه محمد دشتی، نامه 23، ص 502.

 22. منتخب میزان الحکمه، ص 281، روایت 3381.

 23. انسان کامل، ص 69 - 70 و ر ک نهج البلاغه محمد دشتی، نامه 47، ص 560 و ر - ک بحار، ج 42، ص 289.

 24. دیوان حسان، ص 40.

 25. اقتباس از آیة اللّه جوادی آملی، اسرار عبادات، ص 265.

 26. انوار البهیه، ص 31 و ر - ک خصال شیخ صدوق، ج 1، ص 268.

 27. بحارالانوار، ج 42، ص 295 - 296.

 28. بحارالانوار، ج 42، ص 289 و ر - ک سوگنامه آل محمد، محمد استهاردی، ص 47.

 29. نهج البلاغه، محمد دشتی نامه 47، ص 558.