فرار دیکتاتور از جزیره ثبات !( به مناسبت 26 دی1357سالروز خروج شاه معدوم از ایران )

فرار دیکتاتور از جزیره ثبات !( به مناسبت 26 دی1357سالروز خروج شاه معدوم از ایران )


تاریخ انتشار : Publish : نسخه قابل چاپ Print

حکومت سی و هفت ساله محمدرضا شاه در زمستان 1357 رو به افول گرایید و زمینه های فرارش را از ایران فراهم کرد. این در حالی بود که در یک سال قبل، از زبان کارتر رئیس جمهور آمریکا شنیده بود که ایران « جزیره ثبات » است و به این امید بود که سالهای طولانی به حکومت خود ادامه دهد و در صورت فوت، نیز رضا پهلوی فرزند و جانشین وی گردد، اما مجموعه تحولات یک ساله نه تنها موجب بی ثباتی این جزیره شدند، بلکه مردم خواستار اخراج و محاکمه فرماندار آن جزیره گردیدند

فرار دیکتاتور از جزیره ثبات !( به مناسبت 26 دی ماه 1357 سالروز خروج شاه معدوم از ایران )

 

حکومت سی و هفت ساله محمدرضا شاه در زمستان 1357 رو به افول گرایید و زمینه های فرارش را از ایران فراهم کرد. این در حالی بود که در یک سال قبل، از زبان کارتر رئیس جمهور آمریکا شنیده بود که ایران « جزیره ثبات » است و به این امید بود که سالهای طولانی به حکومت خود ادامه دهد و در صورت فوت، نیز رضا پهلوی فرزند و جانشین وی گردد، اما مجموعه تحولات یک ساله نه تنها موجب بی ثباتی این جزیره شدند، بلکه مردم خواستار اخراج و محاکمه فرماندار آن جزیره گردیدند. فرار شاه و به تعبیر دوستان شاه، خروج محمدرضا پهلوی یکی از سلسله حوادث انقلاب اسلامی بود که سرعت بسیار چشمگیری بر روند پیروزی انقلاب اسلامی گذارد و به تعبیر یکی از نویسندگان، فرار شاه صور اسرافیلی بود که خفتگان را بیدار کرد.
تنهایی شاه

شاه در اواخر حکومت خود به اقرار دوستانش تنها مانده بود، بدین دلیل که تمام اطرافیان وی احساس می کردند که حکومت او سرنگون خواهد شد و از آنجا که هر کدام از آنها از اموال بیت المال در کشورهای غربی صاحب خانه و ویلا شده بودند، درصدد فرار از کشور برآمدند تا مبادا پس از سقوط رژیم، پاسخگوی اعمال خود باشند.
شاهی که در طول حکومت خود، بویژه پس از کودتای 28 مرداد 1332 سعی فراوان داشت که روحیه ارادت سالاری و نوعی پرستش شاه را در میان اطرافیان خود پرورش دهد، در سالهای آخر حکومت تنها مانده بود و از ارادت و تعظیمهای خدایگانی خبری نبود.
داریوش همایون یکی از وزیران شاه در این باره می گوید: « خیلی ها شروع به خالی کردن دور و بر شاه کردند... و در این شرایط طبیعی است کسی برای شاه سینه سپر نکند.» ( انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، ص 272)
کسانی که با شاه ارتباط داشتند اذعان می نمایند که شاه تصور می کرد که عده ای بی شمار در زمان حکومت وی تحصیل کرده اند و جزو طبقات متوسط جامعه شده اند و از آنجا که خود را وامدار شاه می دانند تا آخرین نفس و قطره خون از او و آرمانهای وی حمایت خواهند کرد ولی شاه مشاهده کرد که همان عده جزو اولین گروه هایی بودند که چمدانها را بسته و عازم اروپا و آمریکا شدند.
ویلیام سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران در این باره چنین اظهار می کند: «شاه تصور می کرد و چندین بار هم به من گفته بود که طبقه متوسط جوان که بیشترشان در دوره او تحصیل کرده و بار آمده بودند، نفعشان در بقای این رژیم است و بنابراین از او و نظام سلطنتی حمایت خواهند کرد تا حرکت ایران را در جهت ترقی و پیشرفت حفظ کنند. اما بعد معلوم شد که این گروه بیشتر هوای خودشان را دارند و سرشان گرم بیرون بردن پول و دارایی شان به خارج از کشور است.»(همان، ص 273)
بسیاری از جوانانی هم که در دوره وی تحصیل کرده بودند، جزو مخالفان سرسخت رژیم محسوب می شدند، جمعیت جوان و تحصیلکرده شهری یکی از عوامل اضمحلال رژیم پهلوی بودند. کسانی که در بُعد روان شناسی شاه کار کرده بودند، اذعان داشتنند که شخص شاه با وجود داشتن استعداد، یک فرد ترسو و کم اراده بود. شاه در اواخر حکومت خود همواره منتظر ارایه راهکار از سوی دیگران، بویژه آمریکا بود. علاوه بر ویلیام سولیوان سفیر آمریکا در ایران، سرآنتونی پارسونز سفیر وقت انگلستان یکی از کسانی بود که شاه همواره با وی درباره مسایل ایران و آینده خود مشورت می کرد.
پارسونز درباره آینده تاریک شاه و حکومت وی می گوید: «یادم هست که در اوایل آبان که اعتصابات تازه شروع شده بود و مردم دولت را ضعیف می دیدند و درخواست افزایش حقوق و دستمزد داشتند، همان موقع من به شاه گفتم که اعلیحضرت من احساس بدی دارم که اینها راه مقابله با شما را یاد گرفته اند و بزودی خواهد گفت فقط به شرط رفتن شما به سرکار باز خواهند گشت. به شاه گفتم اعلیحضرت وقتی این اتفاق بیفتد من یکی نمی دانم چه می توانید بکنید.»(همان، ص 275)
آغاز محرم و صفر 1357، فرصتی به انقلابیون داد که تا به هیأتها و مجالس عزاداری بهتر سامان دهند و با شعارهای انقلابی در مساجد و از فراز بامها شهرها را تکان دهند، شعارهایی که به اعتراف خود شاه، به گوش وی نیز می رسید. تظاهرات و اعتصابات سرانجام به درماندگی شاه منجر شد و به قول ویلیام سولیوان «... اعتماد به نفسش را داشت از دست می داد و خیلی احساس درماندگی می کرد.» این احساس درماندگی سرانجام در دی ماه به خروجش از ایران منجر گردید.

                                                                                                                                     

خروج شاه از ایران

تظاهرات در ایران اوج گرفت و هر روز بر دامنه اعتصابات افزوده شد، خواسته انقلابیون فزونتر گردید و سرانجام مردم و رهبری انقلاب خواستار رفتن شاه شدند. جمله معروف و کوتاه از امام نقل می شد که: «شاه باید برود» مردم نیز همواره در شعارهای خود عنوان می کردند که « ما میگیم شاه نمی خواهیم نخست وزیر عوض می شه...»
انقلابیون و خود شاه به این نتیجه رسیده بودند که قدرت پایداری محمدرضا پهلوی تحلیل رفته و بزودی میدان مبارزه را داخلی کرده و از ایران فرار خواهد کرد. امام خمینی رهبر انقلاب در بیانات خود از رفتن شاه صحبت می کردند ولی مراد ایشان، کنار رفتن شاه از قدرت بود، لذا امام(ره) با اطلاع از اینکه ممکن است شاه ایران را ترک کند، در سخنرانی خود اشاره کردند که قصد شاه فرار از ایران است و ملت ایران نباید اجازه فرار به وی را دهد، زیرا وی باید به سزای اعمال خود برسد، هر چند اعمال وی در این دنیا قابل سزا و جزا نیست:
«او البته درصدد است که فرار کند و ملت ایران نباید بگذارد که او فرار کند، امکان ندارد که کسی بتواند سزای عمل این آدم را به او بدهد، کسی که سی و چند سال بر این ملت تسلط پیدا کرده است و کشتار کرده... دزدی کرده است... خیانت کرده است... جنایت کرده است... مگر بشر می تواند که او را به سزای اعمالش برساند. (صحیفه امام، ج 5، ص 361 – 360)
در مجموع درباره رفتن و یا نرفتن شاه می توان به چندین دیدگاه رسید که هر کدام از آنها با دلایل خاص موافق رفتن شاه بودند. دیدگاه های فوق را می توان به صورت زیر بیان کرد.
الف- موضع رهبری انقلاب

امام خمینی و شاگردان و انقلابیون از صمیم قلب آرزو داشتند که «شاه برود» ولی آیا مراد آنان، این بوده که شاه از ایران خارج شود؟ با توجه به بیانات امام، جواب این پرسش منفی بود، زیرا امام خمینی ده روز قبل از رفتن شاه در یک سخنرانی، مراد از رفتن شاه را تبیین کرد و گفت: «مطلب ما این نیست که شاه برود بیرون مملکت، مطلب ما سقوط شاه است، از سلطنت. اینکه می گوییم شاه برود، یعنی سلطنت نداشته باشد، نه برود تفریح» (صحیفه امام، ج 5، ص 361 – 360)
امام در سخنرانی های خود به کرات اشاره داشتند که ملت ایران از سال 6 5 13 با آغاز تظاهرات و راهپیمایی خواست خود را بیان کرده و خواهان از بین رفتن نظام سلطنتی و جایگزینی حکومت اسلامی شده اند، در نتیجه خواست ملت ایران آن است که شاه از حکومت و سلطنت کنار بکشد و حکومت را به مردم واگذارد. ولی پرسش بنیادی این بود که با رفتن شاه، وضعیت چگونه خواهد شد؟!
بسیاری از سیاسیون که به فکر رسیدن به قدرت مجدد او به شکل دیگری بودند، در این زمان خواستار ائتلاف و کوتاه آمدن از خواسته های خود شدند، در نتیجه گمان کردند که امام نیز با کنار رفتن شاه، از اعمال 37 ساله وی چشم پوشی خواهد کرد. اما امام قاطعانه عنوان کردند که شاه باید برود و جمهوری اسلامی جایگزین آن شود (صحیفه امام، ج 5، ص 476) و با شکل گیری حکومت جمهوری اسلامی، رسیدگی به جرایم شاه و اطرافیان وی آغاز شود. امام قبل از خروج شاه در مصاحبه ای با روزنامه استریت تایمز تأکید کردند: « من کراراً گفته ام و نوشته ام که بعد از بیرون کردن شاه و دودمانش- البته این در صورتی است که شاه به دست مردم نیفتد والا در دادگاه محاکمه کرده و به سزای اعمالش می رسانیم- و برچیدن رژیم شاهنشاهی، یک حکومت اسلامی را به آرای عمومی می گذاریم.» (صحیفه امام، ج 5، ص 361 - 5 36)
امام خمینی پس از خروج شاه از ایران، آن را اولین مرحله پایان یافتن سلطه جنایت بار پنجاه ساله رژیم پهلوی دانست و وعده داد که در اولین فرصت دولت موقت انتقالی برای تصویب قانون اساسی جدید معرفی خواهد نمود و در اولین فرصت نیز به ایران باز خواهد گشت. (همان، ص 481)
ب- آمریکا و کشورهای غربی

کشورهای آمریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان پس از کنفرانسی در « گوآدلوپ » فرانسه متقاعد شدند که شاه در ایران پایگاه خود را از دست داده است و نمی توان به وی به عنوان حامی منطقه ای نگریست و برای حفظ منافع غرب و بویژه آمریکا، شاه باید از ایران خارج شود. لذا آنان نیز موافق خروج شاه از ایران شدند. « ونس » در خاطرات خود عنوان می کند که وقتی سولیوان وخامت اوضاع ایران را مشاهده کرد، طی گزارشی که به دولت ارسال داشت، تأکید کرد که «کلیه عناصر معتدل در داخل و خارج دولت در این امر اتفاق دارند که شاه باید هرچه زودتر کشور را ترک کند.» (سایروسرونس، نقش آمریکا در ایران، ص 38)
« ونس » در خاطرات خود اضافه می کند؛ پیرو این گزارشها من معتقد شدم تأخیر در خروج از ایران می تواند عواقب وخیم و مصیبت باری برای حکومت بختیار به وجود آورد. (همان)
ونس اضافه می کند که در روز چهارم ژانویه، برابر با چهاردهم دی ماه 1357، جلسه ای با حضور کارتر تشکیل شد و نتیجه آن شد که به شاه اعلام شود که «پرزیدنت کارتر تصمیم شاه را برای خروج از ایران و تشکیل یک شورای سلطنتی تأیید می کند.» (همان)
با توجه به گزارشهای فوق می توان نتیجه گرفت که در بدنه حکومت آمریکا اجماعی برای خروج شاه به دست آمده بود، ولی درباره چرایی خروج، دیدگاه ها متفاوت بود که می توان به دو دسته کلی آنها را تقسیم کرد، هر چند هر دو دیدگاه در راستای حفظ منافع آمریکا در ایران بوده است:
1 -  دسته ای از آمریکاییان که شامل ونس و سولیوان می شد؛ اعتقاد داشتند، با خروج شاه و تشکیل شورای سلطنت و نخست وزیری یک فرد ملی گرا، امکان آشتی و جلب نظر انقلابیون وجود دارد و بدین طریق کمترین آسیب به منافع آمریکا وارد می شود، در نتیجه این گروه راه حل سیاسی را برای این مسأله پیش گرفتند و بر این باور بودند که نبود شاه می تواند، این توافق را ایجاد نماید. لذا سایروس ونس در 0/23 1 / 1357 اعلام کرد که مسافرت شاه یک تصمیم عاقلانه است و با بودن شاه در ایران امیدی به پایان ناآرامی ها وجود ندارد. ) (کیهان، 0/23 1 / 1357، ص 4)
این تفکر را آمریکاییها هم به شاه و هم به ملی گراها القا کرده بودند و بختیار نیز در مصاحبه ای اعلام کرد که «به محض رفتن شاه مخالفت حضرت آیةا... خمینی، کاهش خواهد یافت». ( کیهان، 4 0/2 1 / 1357، ص 3)
از سوی دیگر ملی گرایان و آمریکا بر این باور بودند که با حضور شاه در ایران، نخست وزیر و دیگر مسؤولان، قدرت اجرای اصول قانون اساسی و اقدام برای رفع بحران نخواهند داشت. ( شاپور بختیار، یکرنگی، ص 60 1)
2- در کنار این دیدگاه، دیدگاه برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر بود. وی نیز اعتقاد داشت که شاه باید برود و در راستای حفظ منافع آمریکا این کار باید صورت گیرد، ولی نه از باب اینکه نخست وزیر و... با مخالفان سازش نماید، بلکه بدین خاطر که شاه مانع اصلی اقدام قاطعانه است و مراد برژینسکی از اقدام قاطعانه، کودتا بود و ایشان اعتقاد داشت که با مشت آهنین باید در مقابل مخالفان ایستاد و وجود شاه موجب تضعیف روحیه نظامیان خواهد بود. اعزام ژنرال هایزر در این راستا بوده است. ( زیبگینو برژینسکی، چگونه ایران را از دست دادیم ، ص 0 4 1)

ج- ملی گراها

ملی گراها در ایران خواستار اجرای اصول قانون اساسی بوده اند و هیچ وقت با سلطنت شاه مخالفت نداشته اند. لذا بخشی از ملی گراها مثل بختیار درصدد برآمدند با پذیرش مسؤولیت به این بحران خاتمه دهند و بدین سان موافق مسافرت و خروج شاه از ایران بودند.
بختیار در همان زمان پس از خروج شاه می گوید: «مسأله مسافرت اعلیحضرت به خارج، یکی از آن مسایلی بود که ما همیشه مدنظر داشتیم... وقتی من قبول نخست وزیری کردم، این موضوع را با ایشان درمیان گذاشتم و قبول کرد و حتی یازده روز پس از نخست وزیری من این وعده را انجام داد.» (انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، ص 38 3)
بختیار پس از سقوط دولت خود، در کتاب «یکرنگی» خروج شاه را در راستای اجرای اصول قانون اساسی و اصولی که وی به عنوان ملی گرا ملزم بوده، می داند و می نویسد: « اصرار داشتم که برای اداره مملکت، طبق اصولی که همیشه به آنها پایبند بوده ام، دست بازداشته باشم. حضور اعلیحضرت بدون شک مانع از اجرای این اصول می شد. اگر موفق می شدم نظمی نسبی در حکومت برقرار کنم، پادشاه با دسیسه های متعارف آن را بلافاصله برهم می زد.» (یکرنگی، ص 60 1)
د- خانواده سلطنتی

خود شاه و خانواده سلطنتی می دانستند که در صورت خروج شاه از ایران، دیگر برگشتی برای شاه و اعضای خانواده نخواهد بود. لذا به هر وسیله ممکن تلاش می کردند تا بتوانند اوضاع بحرانی را آرام نمایند. اما آیا خود شخص شاه و خانواده وی تمایل به سفر داشتند، دو قول متفاوت وجود دارد.
اردشیر زاهدی یکی از نزدیکان و بستگان مورد اعتماد شاه می گوید: «من مخالف تشریف فرمایی اعلیحضرت به خارج از ایران بودم و معتقد هستم که اگر اعلیحضرت از ایران خارج نمی شدند، وضع به این بدبختی که امروز مملکت ما به آن رسیده نمی رسید، ارتشمان نابود نمی شد و ارتش می توانست که صلح و آرامش را در مملکت برقرار کند و ایشان مسلماً نباید تشریف می بردند.» (انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، ص 0 3 3)
از سوی دیگر، به گفته داریوش همایون، با وجود اینکه اطرافیان شاه صحبت از استقامت و پایداری می کردند، اما خود شاه تسلیم سرنوشت شده بود و خواستار خروج از ایران بود: «من اطلاع شخصی دارم که به نزدیکانش گفته بود که زندگی در اروپا بسیار هم خوش خواهد گذشت.» (همان، ص 8 2 3)
ه- فرماندهان نظامی

فرماندهان ارتش مهمترین گروه مخالف خروج شاه از ایران بودند. ارتشی ها یا به خاطر ارادت سالاری و یا به خاطر ضعف روحیه و یا به خاطر حفظ منافع خود، خواستار عدم خروج شاه از ایران بودند. ارتشبد قره باغی پس از آنکه رئیس ستاد ارتش ایران شد، به حضور شاه رسید و سعی نمود وی را متقاعد کند تا از ایران فرار نکند. وی می گوید: پاسخ شاه در آن ملاقات به من این بود که «چه می گویی الان سفیر آمریکا هایزر اینجا بودند و از من ساعت و روز حرکتم را می خواستند.» (انقلاب اسلامی به روایت رادیو بی بی سی، ص 0 3 3)
فرماندهان در راستای حفظ نظام سلطنتی کمیته بحران تشکیل دادند و این کمیته بحران ضروری ترین وظیفه خود را ممانعت از سفر شاه عنوان کردند تا در صورتی که شاه از ایران خارج شد، بتوانند کودتا نمایند و مأموریت ژنرال هایزر نیز در این راستا قابل تجزیه و تحلیل بوده است.
مکان مسافرت شاه

سرانجام پس از شک و تردیدها، شاه تصمیم گرفت از ایران خارج شود ولی مکان مسافرت یکی از مسایلی بود که باید مطرح می شد. ارتشبد قره باغی پیشنهاد کرد اگر ضرورت دارد که شاه خارج شود، بهتر است این سفر در طی چند مرحله صورت گیرد. شاه اول به جزیره کیش برود و در صورت نیاز به خارج از ایران برود. (رابرت هایزر، مأموریت در تهران، ص 42)
سولیوان این دیدگاه را در خاطرات خود تأیید می کند و می گوید: «شاه می دانست که باید از ایران خارج بشود، اما عواقب این کار را نمی توانست به خود بقبولاند. مثلاً گاهی می گفت به جای ترک ایران، شاید بهتر باشد با کشتی خودش به فاصله 5 کیلومتری آبهای مرزی ایران برود.» (انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، ص 329)
سولیوان نیز در خاطرات خود درباره سفر شاه می گوید: وقتی پیام کارتر مبنی بر خروج شاه از ایران را به شاه ابلاع کردم، با لحنی کم و بیش ملتمسانه گفت: خیلی خب اما کجا بروم؟ سولیوان می گوید، به وی گفتم: ملک شخصی شما در سوئیس چطور است؟ ولی شاه آن را به لحاظ امنیتی رد کرد، سولیوان می گوید به او گفتم: آیا میل دارید برای ارسال دعوت نامه ای از آمریکا اقدام نمایم و ترتیب مسافرت شما را به آمریکا بدهم؟ شاه یک مرتبه از جای خود حرکت و با هیجانی شبیه به حرکت یک پسربچه گفت: اوه !شما این کار را برای من می کنید؟ ( ویلیام سولیوان، مأموریت در ایران، ص 163 )
داریوش همایون در خاطرات خود می گوید : شاه پای رفتن بود ، اما جای رفتن نبود « وقتی که هامیلتون جردن به دیدارش رفته بود و گفته بود که هیچ کشوری جز پاناما حاضر به پذیرفتن او نیست» ( انقلاب ایران به روایت رادیو بی بی سی، ص330 )
سرانجام اردشیر زاهدی کار پیدا کردن جا برای شاه را پذیرفت و با انورسادات مصری، ملک حسین اردنی و ملک حسن مراکشی صحبت کرد و شاه ابتدا به مصر و از آنجا به کشورهای دیگر رفت.